hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

عیدانه

دیشب داشتم واسه خواهرم توضیح میدادم که حوصله ی نوشتن پست عید ندارم.میگه خب ننویس.میگم وبلاگ نویسی یه قانونای نانوشته ای داره.مثلا کسی که وبلاگ داره باید مناسبت های خاص رو یه پست شاید غیر خاص بنویسه. 

من که هرچی چوب کبریت گذاشتم تو چشام صورتمو آب زدم ساعت۲خوابم برد.گویا دیشب نیمی از مردم مثل من بودن.انگار نه انگار خبری هست. 

فال حافظمو تازه الان گرفتم(مرسی پریا که یادم آوردی با وبت): 

در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد        عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد 

جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت       عین آتش شدازین غیرت و بر آدم زد 

عقل میخواست کزآن شعله چراغ افروزد         برق غیرت بدرخشید وجهان برهم زد 

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز           دست غیب آمد و برسینه ی نامحرم زد 

دیگران قرعه ی قسمت همه بر عیش زدند      دل غمدیده ی ما بود که هم برغم زد 

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت          دست درحلقه ی آن زلف خم اندر خم زد 

                                  حافظ آن روز طرب نامه ی عشق تو نوشت 

                                  که قلم بر سر اسباب دل خرم زد 


 

حالا خواهرم میپرسه یلدا خبریه؟میگم آره فکر کنم یکی عاشقم شده.شایدم چندتا. 

اینم عکس معشوق من!!!!حالا هرچی بدون پسوند باپسوند اینوری اونوری میزنم دریغ از۱پیرهن رکابی.همه شون لختن چرا؟؟؟؟؟؟؟منم که عاشق......(فیلم قلب یخی اونجا که ناز خاتون تظاهرمیکنه برزوخانو دوست داره قیافه شو دیدین؟تو عروسی لعبت؟دقیقا اون شکلی شدم وقتی این خوشتیپو دیدم)  

بچه ها عکسو بعد میذارم.بلد نیستم خب

میگن وقتی دلت گرفته حرفاتو تو1کاغذ بنویس بنداز تو آب..... 

وبلاگ منم الان همین شکلیه. 

ببخشید اگه این ÷ست ترتیب نداره و بی نظم نوشته شده. 


 

درست وقتی رفتم تو حس با صدای ترقه ازجام میپرم.میرم ببینم صدا از کجاست.بابا با 1عالمه ترقه دم در وایساده.حالا جالبیش اینه چون هوا سرده(اینجا برف میاد)از تو خونه میندازه بیرون. 

حتما مثل من داره فکر میکنه این همه پول داده به ترقه و منورو...فردا که مامان بیاد همه تو سطل آشغاله.آخ اگه حسش بود.امشب میترکوندیم.... 

اما امشب با خودم درگیرم.دوستم بهم اس داده میگم بیا تو یاهو بحرفیم.میاد تو یاهو میگم بذار تو وبم بنویسم.باز دوباره میگم بیا اس ام اس بدیم.کار خودشه تحمل میکنه. 

1تصمیمی راجع به وبلاگ گرفتم که الان نمیتونم بگم. 

راستی چند وقت پیش نزدیکترین دوستم ازدواج کرد.انقدر ناراحت بودم که میخواد تو این سن ازدواج کنه که تمام سعیمو کردم منصرفش کنم.اما نشد.دلایل خودشو داشت.که منطقی بود(دنبال عشق و دوستی نباشین.این 1ازدواج معمولی بود)وقتی رفتم خونه شون که ببینم حقیقت داره یا نه.اول 1ذره من من کرد.بعد گفت هنوز جواب ندادم.اما همون لحظه همسایه شون اومد و 1سوالی پرسید.از جواب دوستم فهمیدم که بله رو داده. 

فقط در رو بستم و وقتی خواست بغلم کنه عین یه غریبه دستم رو بردم جلو و گفتم خداحافظ.حتی وقتی انگشتری که واسش نشون آوردنو نشون داد هیچی نگفتم.شبش هم تا صبح اس دادیم.اما من فقط گله کردم.امیدوارم منو درک کنین.آخه من و جوجو(دوستم)عین خواهریم.اینکه بخوام خبر عروسیشو از یکی دیگه بشنوم خیلی سخته. 

خلاصه یهو دیدم ناراحت شد.تازه به خودم اومدم و شروع کردم به غلط کردن.میگفت این همه حرف زدیم 1تبریک خشک و خالی نگفتی(آخه اون موقع انقدر به این مسئله بدبین بودم که واقعا فکر میکردم باید تسلیت بگم بهش)وقتی سعی کردم بهش نزدیک شم بی مقدمه گفت خوشبحالت یلدا بابا داری..... 

اونو آروم کردم.اما تا صبح خودم گریه کردم که چرا جوجوی من باباشو انقدر زود از دست داد. 

2فروردین نامزدیشه.میخوام 1کت شلوار بپوشم.کروات هم بزنم.بشم بابای عروس.که جوجوی من دلش نگیره

سلام.ببخشید یه مدت نبودم.

نصیحت لازم شدم.

بچه ها سال کنکور همه به نمازو خدا رو میارن چون بهش نیاز دارن.ولی من خیلی ازش دور شدم.

از درسمم فاصله گرفتم.

خلاصه یکم داغونم.اوایل خوب بود.الان بد شدم.نمیدونم.چیکار کنم؟

از تجربه هاتون بگین.ممنون

قرار وبلاگی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کنکوری شدیم رفت!!۱!

سلام.ببخشید دیر کردم.کامینداریم(به قولیکی ازدوست جونا)الانم اومدم همون کافینت.پشت همونسیستم که فاصله نداشت(دکمه ی فاصله) 

الان کارنامه امرو گرفتم.نتایج اعتراضاخوببود.چون به مرگ گرفته بودنم الانبه نظرم خیلیبهتر شده. 

توراه وسط خیابون جفتک میپروندم.فکر کنین با مانتوی آبی و شال سفید رفتم مدرسه.مدیرمونجوابسلامم رو هم به زور داد.شما که نامحرم نیستین.۱۸/۸۴شدم. 

چون غریبهنستین یه اتفاق دیگهرو هم به عرضتون میرسونم.علی تنهاستو یادتونه؟تووبم میومد.داداشمجازیم بود.چند روز پیش از هم ناراحتبودیم(مثل همیشهسگ و گربه بودیم)اون اس ام اس داد اگه میخوای اینرابطه ادامه پیداکنه باید ایناخلاقتو(قهر کردن)ترک کنی.منم گفتم نمیخوام ادامه بدیم.بعدشمتحتتاثیر دیالوگ تردید که همون لحظه میدیدم گفتمدیگه نمیخوام بشنوم.اونم گفتبای.و پرونده ی ۱ساله ی خواهر برادریمون بسته شد.به همینراحتی.لطفاازم توضیح نخواین.چون میدونم بچه بازی در آوردم.جوگیرمدیگه. 

واتفاق جدیدم اینه که یه دوست پیداکردم که به زودیباهاشآشنا میشین. 

خب دیگهمن برم.اینسومین اریه کهمینویسم و پاکمیشه. 

پی نوشت:کنکوری شدیمرفت.واسمدعاکنین بخونم و منحرف نشم

تبلد تفلد تولد

سلام.ببخشید یه مدت نبودم.کامپیوترم ترکید.رسمه که پست تولدبنویسیم. 

۱۷سال پیش همچین روزی یه نی نی کوچولو و ریزه میزه به دنیااومد.قرار نبودبیاد.کسی نمیخواستبیاد.چون ۱سال و نیماختلاف سنکمی بودو مامانیش ازپس دوتا کوچولو بر نمیومد. 

حتیقراربود اون بچه بره.اماقسمت بود که بیاد تابشه خواهرمریم و علی.آبجی یلدایاینترنتی مصطفی.ترو اگزمپل مریم.دوست جون مونس. 

داشتم میگفتماین بچه ی بد موقعخیلیزود باشیرینزبونیو شیطنتاش خودش رو تو دل همه جا کرد.قیافه اش شکل موش بود(دوست داشتم عکسبچگی هام رو بذارم ببینین ) 

خلاصهاین نی نی کوچولو بزرگ شد و یهزندگی پر هیجان رو شروع کرد.و شد عزیز دل مامانیش.وبگی نگی یکم هم لوس شدا. 

این نی نی بزرگشدتا شد۱۶سالش.۱۶سالگی واسش یه خواب بود.روز تولدش نحس بود.خودش گریه میکرد.خیلی از خس و خاشاک ها گریه کردن.روز تولدش شروع بدبختی هابود.سالی که نکوست ازبهارش پیداست.این دختر کوچولو که حالابزرگشده بود اون سال از بینرفت.چیزی ازش نموند.کشتنش چون عشقشرو ازش گرفتن....... 

امسال رودوست دارم.امیدوارم۱۷سالگی واسم خوش یمن باشه. 

راستی من شاید تو تابستون نیام نت .دلم واستون تنگمیشه.حالا تو تابستون شاید بتونم مامان اینا رو راضیکنم بیان تهران تا یه قراروبیبذاریم(دعاکنین)شماهم اگه اومدینمشهدمیتونم ببینمتون. 

خبدیگه من برم. 

ببخشید اگهجالب نشد.تو کافی نتنوشتنمنمیاد.تازه فاصله همنمیزنه.ساری. 

دوستتون دارم.باااااااای 

پی نوشت:همیشهاولین تبریک تولد(به جز پیشاپیشها)یاد آدممیمونه.فکر میکنی کی به من اولیش رو گفت؟ساعت۱۱خاله شادونه.

با نوشتن ژست قبل یه سری سو تفاهمایی پیش اومد که لازمه در موردشون توضیح بدم.البته این رو هم بگم اصلا ازینکه راجع به من همچین فکری شده ناراحت نشدم.چون بیان خودم شک برانگیز بود.اون چیزایی که نوشتم مخاطبش یه دوست معمولی بود که گاهی تو وبم میاد.یه مدت نبود.چون براش کار پیش اومده بود.منم شروع کردم به خیالبافی.امروز هم اومد و همه چیز رو توضیح داد.البته من حرفاش رو باور نکردم.چون به چشمام هم اعتماد ندارم.اینایی رو که تعریف کردم هم برای این بود که بدونین جریان با اونی که برداشت کردین فرق داره.ممنونم که واسم وقت گذاشتین و سعی کردین راهنماییم کنین.باید بگم که من بعد از ماجرای کیمیا حتی اعتمادم رو نسبت به دوستای خودم هم از دست دادم.راستش فکر میکنم اگه اون رابطه یه طرفه تموم شد برای این بود که من همیشه کوتاه میومدم.یه جورایی فکر میکردم از گذشت کردنا و مهربونیام سو استفاده شده.و مشکل دقیقا همینجاست.که نمیتونم خوب باشم.نمیتونم ببخشم.نمیتونم کوتاه بیام.چون فکر میکنم با این کارا باعث میشم این طرز فکر تو دوستام به وجود بیاد که این رابطه ای که داریم بر مبنای نیاز منه نه دوستی و واسه همین یا به هر دلیل دیگه بذارن برن(یهویی) 

راستش یه جورایی میترسم. هنوز اون حس همراهمه.اون حس لعنتی که تابستون پارسال اومد سراغم.یجور ترس.......امیدوارم درکم کنین.من دیگه نمیخوام هیچ مردی تو زندگیم باشه.البته به قول پریا شاید بزرگ شدی یکی وارد زندگیت بشه.ولی من دوست ندارم.با این مسئله مشکلی هم ندارم(اصلا بهتر)چون دلیلی نداره کسی تو زندگیم باشه.اینا رو هم گفتم تا خیالتون راحت بشه بنده خیال عاشق شدن ندارم.فقط اگه شنیدین به خاطر ترس یا تنفر از جنس مذکر رفتم زن گرفتم اصلا تعجب نکنین.اینم یه جورشه دیگه. 

این پست و پست قبل رو برای این نوشتم که کمکم کنین.نمیخوام نصیحتم کنین.بگین همه که مثل هم نیستن.مار گزیده از ریسمون سیاه و سفید میترسه. 

به قول یکی از بچه ها این بدترین درسی بود که میشد ازین رابطه بگیری......نمیدونم شایدم حق با شماست

از کجا معلوم؟

پارسال این موقع ها بود که غیبش زد.و بدبینی های من دوباره شروع شده.بد خلقی هام.لجبازی هام.قهر کردنام.اشک ریختنام....داشتم واسه یکی از دوستام تو چت offمی ذاشتم.بعد دیدم با این حرفام دوباره برگشتم به یه سال گذشته.یعنی این همه زحمت هیچی؟؟؟؟؟؟؟آخرش که داشتم تایپ میکردم میخواستم سرم رو بکوبم به همین دیوار.کیس رو بردارم و پرت کنم.یا با یه لگد بزنم وسطش(کاری که پارسال کردم و کیس شگست)

متن offهام این بود.چون میخوام زنده باشه با عرض معذرت عین متن رو کپی کردم.


Yalda Sabz: nemidoonam

Yalda Sabz: shayad chon be roozayi ke saeed hozooresh kamrang shod nazdik mishim injoori shodam

Yalda Sabz: ama be har dalli ke hast

Yalda Sabz: nesbat behet bi etemad shodam

Yalda Sabz: az koja maloom dokhtar nabashi?

Yalda Sabz: ya masalan ezdevaj nakarde bashi?

Yalda Sabz: ya aslan ye nafar bashi?

Yalda Sabz: ya saeed nabashi?

Yalda Sabz: ya farzad.......

Yalda Sabz: chetori bavar konam hamooni ke migi hasti?

Yalda Sabz: vaghti daghighan eyne saeed too tabestoon bahat ashna shodam

Yalda Sabz: ta ghable eyd baham chat mikardim

Yalda Sabz: bade eyd hozooret kamrang shod

Yalda Sabz: ye modat dige nayoomadi

Yalda Sabz: ta khordad mah

Yalda Sabz: ehtemalan ye rooz on mishi

Yalda Sabz: bahat miharfam

Yalda Sabz: migam 23khordad tavalodame

Yalda Sabz: mikhay gardanbandeto behem hedye bedi

Yalda Sabz: bad yeho gheybet mizane

Yalda Sabz: man rooze tavalodam kooftam mishe

Yalda Sabz: chandrooz bade tavalodaam ye rooz on mishi

Yalda Sabz: migi ke doosam dari

Yalda Sabz: bishtar az hamishe

Yalda Sabz: va dorost sare bezangah

Yalda Sabz: maman mige beram noon bekharam

Yalda Sabz: man mmiram

Yalda Sabz: vase farda gharrar mizarim

Yalda Sabz: farda hamin saaat

Yalda Sabz: haminja

Yalda Sabz: on mishim

Yalda Sabz: fardayi ke hichvaght naresid......

Yalda Sabz:

Yalda Sabz: va tooye yeki az hamin fardaha

Yalda Sabz: yeki az tarafe man

Yalda Sabz: behet zang mizane

Yalda Sabz: ke bebine chera nisti

Yalda Sabz: va bad mifahmam ke to yeki dige boodi

Yalda Sabz: az koja maloom tekrar nashe?

Yalda Sabz: han?

حواس پرتی

ـ ببخشد عزیزم میشه بعدا اس ام اس بدم

+ حتما ماه من.برو گمشو.


ا۱ـین قسمت بالا اس ام اسی بود که بی اختیار نوشتم.اما نفرستادم.این جمله ی آخرش رو فی البداهه نوشتم.این نتیجه ی همینه که فکرت پیش یکی دیگه است داری به یکی دیگه اس ام اس میدی.ازین سوتی ها زیاد دادم.داشتم از آزمایشگاه می اومدم(آزمایش خون نه اون یکی)و فکرم مشغول بود همون لحظه به دختر خاله اس ام اس دادم که بگم با پسر خاله ام بیان بریم بیرون.

این متن اس ام اسم بود:من از آزمایشگاه اومدم با نیما بیاین بریم دسشویی.

بله....


۲ـچند روز پیش یه پستی نوشتم اعصابم خیلی خورد بود.شانس آوردم پرید.این مدت یکم درگیر امتحانا بودم وتا۲۲خرداد درگیرم.واسه همین زیاد وب دوستام نمیرم.البته وب خیلی ها بدلایلی به اسم خودم کامنت نمیذارم.چند روزی حالم گرفته بود(میدونین که؟یه روز خوشم یه روز دیوونه میشم)قرص های معده ام تموم شده و دوباره دل دردهام شروع شد.با کیانا هم یه چند روزی مشکل داشتیم که با دعای پاییزان از خر شیطون پیاده شدیم و صلح کردیم(ازین صلحایی که اسلام رو به خظر میندازه)

۳ـ شما اگه وارد یه وبی بشین اما صاحب اون وب باهاتون پدر کشتگی داشته باشه و از بخت بد از نوشته هاش خوشتون بیاد چیکار میکنین؟اگه نخوام برم اینجوری شاید هیچ وبی نمونه که توش بچرخم.شاید شما هم جای من بودین یه هویت جعلی واسه خودتون میساختین......

۵-حذف شد

۶ـامتحانا تا الان بد بوده.دین و زندگی رو۱:۲۵ غلط ژیدا کردم(که با تصحیح قشنگ دوستان تا۱۷هم احتمال داره بشم.پس هرچی میگم شما ۲نمره کمترش کن)جبر خوب بود شاید بیست بشم.

ادبیات ۱نمره غلط.حسابان نیم نمره.......

دعا کنین مصححین به خط خوشگلم گیر ندن.......

۷ـچند روز پیش خیلی بیکار بودم.تو وبای مختلف میرفتم.به وب گوریل فهیم واسه اولین بار سر زدم.جالب بود.خوشمان آمد.فقط یکم نفهمیدیم جریان این برنامه های رادیوییش چیه؟یعنی تو رادیو میان حرف میزنن؟آقا خب نفهمیدم دیگه.ندانستن که عیب نیست نپرسیدن عیبه.

گوریل جان بیا بی زحمت ما رو روشن کن.

۸ـدیشب رفتم رمان بگیرم.خانواده گیر دادن نگیر الان هم تو امتحاناته همم چند وقت دیگه تولدته(آخه کادوی مورد علاقه ی منه)رفتم تو مغازه و کلی رمان باحال داشت.از شوهر آهو خانوم بگیر تا زندگی من(که تو وب بانوی عزیز تعریفش رو خوندم)خلاصه گفتم گروناش باشه واسه تولدم بخرن.یهو چشمم به یه کتاب کوچولو افتاد:اعلامیه ی حقوق بشر.

از فروشنده پرسیدم این چیه؟یه لبخندی زد و گفت حقوق بشر(یجوری گفت انگار فرمالیته ترین چیز دنیاست)خلاصه منم گرفتم و دیشب نصفش رو خوندم.انقدر شعار بود که خودم خسته شدم.راستی تو کجای دنیا این قوانین رعایت میشه؟حالا اگه از منم برسن این چیه یه لبخند میزنم و میگم:حقوق بشر.

پی نوشت:شما تا چه حد به نشانه ها معتقدین؟امیتونین بهشون اعتماد کنین؟یا فقط از کنارشون میگذرین؟اصلا میبینینشون؟

برای مانلی عزیزم

این پست یه بهانه است واسه تشکر از زحمات دوست عزیزم.از وقتی برگشته رو پاهام بند نیستم.از خوشحالی نمیدونم چیکار کنم.انقدر انرژی دارم که میتونم یه فیل رو بلند کنم(به این امیگن اعتماد به نفس کاذب)دلم واسش تنگ شده بود.الان که اومده واقعا احساس میکنم.....

دوستانی که از پارسال وبم میان میدونن چقدر این دوست به من کمک کرده.ازون موقعی که یکی وبم رو هک کرد و مانلی گفت یه وب دیگه بسازم و ازون لحظه هایی که میرفتم وبش میدیدم دورش شلوغه میومدم اینجا میدیدم هیچکی نیست و ناامید میشدم بگیر و برو تا اون روزایی که کیمیا....

هیچ وقت اون روزا رو یادم نمیره.یادم نمیره تو همین اتاق بودم.گریه میکردم.تو به من زنگ زدی.نزدیک به نیم ساعت باهام حرف زدی.وقتی میگفتم ناراحتم واسم جک میفرستادی.هیچ کدومشون رو یادم نرفته.اما حیف که نمیدونم چجوری باید جبران کنم.و امروز برای چندمین بار کمکم کردی.خودت نفهمیدی.اما با حضورت دوباره به اینجا آرامش بخشیدی.

از وقتی تو رفتی روز به روز اینجا دلگیرتر شد.البته بودن کسانی که همیشه کنارم بودن اما هیچ کس جای تو رو نمیگرفت.گاهی که دلم تنگ میشد میرفتم وب قبلیت رو باز میکردم.وقتی اون پیغام رو میدیدم دلم میخواست گریه کنم.

اما باز هم دوستام بودن.تا اینکه تو چند تا پست قبل تر اینجا دعوا شد.درسته بعضیها میگن دعوا نبود.اما من نمیتونم اسم اون حرفا وتهمت هایی که به من زده شد رو چیزی غیر از دعوا بذارم.

البته خوشحال شدم که این بحث راه افتاد و آقا علیرضا تینای گلم و خواهری اومدن و ایرادهام رو گفتن.اما من بعد از کلی فکر کردن دیدم دورم خالی شده.واقعا احساس میکردم دیگه نباید بنویسم.نمیخوام دوباره گله کنم یا سر بحث رو باز کنم.فقط میخوام بگم اون برخوردها باعث شد فکر کنم هیچکس نیست که یه دوست مجازی واقعی باشه واسم.

شانس آوردم به حرف دوست عزیزم(زهرا)گوش کردم و عجله نکردم.اگه اون روز اینجا رو بسته بودم دیگه مانلی رو نمیدیدم.و الان مانلی عزیزم برای چندمین بار باعث شد این وب سرپا بمونه.

چون یادم آورد که من تنها نیستم.......

مانلی عزیز میدونم که نه بلدم مثل امیر آرام شعر بگم نه مثل پریا منطقی و مهربون باشم(این رو خیلی نمیتونم توصیف کنم.نمیدونم چی بهش میگن؟منظورم اینه هم منطقیه هم ...ولش خودش فهمید چی میگم.کلا بچه ی خوبیه)و نه مثل مترو من یا نانازی(یادش بخیر)چیزای خنده دار بگم.

من میتونم بگم ازت ممنونم عزیزم.خوشحالم که برگشتی.

به همین سادگی.......

راستی تو یکی از پست هام گفته بودم مامان میخواد سیم اینترنت رو برداره؟حالا میخواد برداره.

یعنی دوستانه گفت تسلیم شو.و دیگه نرو نت.

خلاصه اینکه این مدت(تا ۲۰خرداد)از خودم چیزی نمیخونین.اما اگه داداش گلم وقت داشته باشه میگم بیاد و کامنتا رو گاهی یه جوابی بده(از طرف خودم)

دیگه نمیدونم چی بگم.الان خیلی خوشحالم........

فقط یه خواهش دوست ندارم این تیکه های اول باعث بشه اینجا دوباره شلوغ بشه.از خانوم ((د))عزیز هم خواهش میکنم اگه میاد زیر پاش رو نگاه کنه.یه وقت قلبی رو له نکنه.

پی نوشت:کمتر از یه ماه به تولدم مونده.دارم ۱۷ساله میشم.پیر شدیم رفت.