hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست

ببین مرگ مرا در پیش که مرگ من تماشاییست

مرا در اوج میخواهی تماشا کن تماشا کن

دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن

درین دنیا که حتی ابر نمیگرید به حال ما

همه از من گریزانند تو هم بگذر ازین تنها

فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم

دلم چون دفترم خالیست قلم خشکیده در دستم

گره افتاده در کارم که خود کرده گرفتارم

به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم؟

رفیقان یک به یک رفتند مرا در خود رها کردند

همه خود درد من بودند گمان کردند هم دردند

خشم ناکام بی خروش و بی فغان دردمندان بی فغان و بیخروش

باز ما ماندیم و این شهر خموش وانچه کفتار است و گرگ و روبه روست

گاه میگویم فغانی برکشم باز میبینم صدایم کوته است