hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

بوی عیدی

سلام.اول این ایهامی که تو اسم عنوان وجود داره رو برطرف کنم.بوی عیدی نه بوی عیدی(یعنی یک عید) 

عیدتون مبارک.بلد نیستم ازین جمله های که شما میگین بگم.من مثل خودم حرف بزنم بهتره.بچه ها لطفا دعا کنین برنامه ی مسافرتمون جور بشه.من میخوام برم دریا.اینا نمیذارن.آخه حیف نیست تو این روزا بشینیم خونه.به قول همون یارو تو خرمگس:خانه نشینی در این شب دل انگیز(۲هفته ی تعطیلات)به اندازه ی ناسپاسی به خدای متعال است. 

به نظر شما هم امسال زود گذشت؟من که میگم عین سالهای دیگه بود وهیچ هم زود نگذشت.نه اینکه دیر گذشته باشه اما زود هم نبود. 

راست میگن من یه چیز رو خیلی توضیح میدم.خب خاصیتم همینه. 

همین الان خبر رسید که نمیریم مسافرت.ای خدا.من این ۲هفته چی کار کنم؟خب میتونم با عشقم چت کنم.من از الان رفتم تعطیلاتم رو شروع کنم.سال خوبی داشته باشین.واستون دعا میکنم. 

پی نوشت:الان یهویی رفتم وسط حال گفتم بیا بریم مبایل بخریم.یاسی گفت تو پول داری؟ 

من؟خب یه ربع سکه ی تمام بهار آزادی(همون ربعی که به اندازه ی یکی میارزه)دارم.با یه صد تومنی.تو چی؟ 

من پول ندارم.به بابا نگاه کردم روش رو برگردوند که یعنی دورش رو خط بکشم اونم یه خط قرمز به رنگ ۵۰۰۰.مامان هم رفت.من هم پشیمان از کرده ی خود اومدم پیش شما.

بعد از عمری

سلام.ما اومدیم.امروز بینهایت کیفم فول یا همون کوکه.آخه با سعید جونم چتیدم.یه کم که صحبت کردیم گفت بپر بغلم.من هم که نشانه گیریم ذاتی خرابه پریدم اون ور.هرکار میکردیم هماهنگ نمیشدیم.باز خدا رحم کرد یه کار دیگه نکریدمین.منظورم ماچ بود.بی جنبه ها. 

میخوام چند تا خاطره بگم. 

۱ـ هفته ی پیش(شنبه)تومدرسه غذا دادن(ما شنبه ها ناهار مدرسه ایم)بعد من غذام رو باکلی اداواطوار ودعا وصلوات تموم کردم ودر حالی که روپام بند نبودم به بغل دستی ام گفتم:دی دی جون من غذام رو تموم کردم. 

اون هم دید تهش رو لیسیدم(ته ظرف)واسم کف زد.چند تا ازدوستای صمیمی ام هم دست زدم.دوم انسانی ها و...یهو کل سالن دست زدن.من بلند شدم تعظیم کردم ویه بوس فرستادم واسشون.این سرپرست خوابگاه ازدوستم پرسید:چی شده؟ 

دوستم گفت غذاش رو تموم کرده.باز همه دست زدن.سرپرست پرسید:چی؟عروس شده؟ 

دوستم که نشنیده بود:آره.تموم کرده. 

سرپرست نگاهی به من انداخت لبخندی زد.یعنی به جرگه ی متاهلین خوش اومدی وگفت:صداش رو در نیار.و با یکی دیگه یه طرف دفتر رفت. 

من هم منتظر نشستم تا با دختر ترشیده وقوم وقبیله اش بیاد تا روسرشون دست بکشم.اما مثل اینکه خودش از قیافه ام فهمید هنوز قاطی مرغا نشدم. 

۲ـبا پسر خاله ام تو رستوران(ازونایی که تخت داره)رفته بودیم.من رفتم دستشویی که دستام رو بشورم.راست میگم به خدا.دیدم این دخترا به طرز عجیبی مشغوله آرایشن.گفتم یه کاری کنیم مزاحمشون نشه کسی.گناه دارن بنده خداها.با پسر خاله ی عزیز رفتیم و تابلوی دستشویی رو۱۸۰ درجه چرخوندیم.وقت رفتن دیدم درستش کردن.باز چرخوندم. 

گارسونه که منتظر من بود اومد طرفم.من هم دویدم تو ماشین.  

۳ـتو رستوران کلاس بالایی تو مشهد نشسته بودیم.دیدم همه دماغ ها بالا.همه زوجینی زیبا .گفتم چه کنیم؟مثل گاو سرم رو انداختم پایین ونی ها رو تو نوشابه گذاشتم وفوت کردم.میز خیس شد.بعد ساندویچ به دست از خودم عکس گرفتم.این مرغ عشق های کناری هم سریع مبایل رو در آوردن که عکس بگیرن.گفتم:وای.فکر کن ما ازین جا عکس بگیریم.چه قدر نادیده. 

طفلک ها بلند شدن رفتم.اما من از رو نرفتم وتمام وسایل رو یکی یکی نگاه کردم.آخرش هم میز رو با همون دستمالی که دهنم رو تمیز کرده بودم پاک کردم و الفرار.

سلام.یه سلامی که امیدوارم آخرین سلام باشه.نمیدونم چی شده نمیدونم چرا دیوونه شدم فقط میدونم این اتفاق افتاده والان از همه چیز خسته ام.از هرچیزی که رنگ وبوی زندگی داره.فکر میکنم یکی از علت هاش حرفای سعیده وبی توجهی هاش.اما دلیل اصلی اش یه چیزیه که نمیتونم بگم.یه سوال فکرم رو مشغول کرده:چرا باید زندگی کنیم؟ 

با اینکه الان خل شدم اما تومحیط های عمومی خودم روکنترل میکنم. 

با چند نفر صحبت کردم اما اون ها نتونستن دلیلی برای زندگی بیارن.چیزی که متقاعدم کنه.خوش به حال اونایی که رفتن ودنیا رو اینجوری ندیدن. 

در همه جای زمین هم نفسم کسی نیست 

        زمین دیار غربت است 

              ازین دیار خسته ام 

                   بس است تکرار ملال روزگار بس است تکرار... 

نمیدونم اگه شما جای من بودین وقتی رفتار سعید رو میدیدین چه جوری میشدین واسه من که...نمیخوام همه چیز رو گردن سعید بندازم.تقصیر خودم بود که غرورم رو شکستم. 

وااااااااای کاش یکی حرفم رو میفهمید. 

ویه حرفایی هست که ارزشش به نگفتنشه.یه خواهشی که هرکی رو میبینم باچشام ازش میخوام اما افسوس که هیچ کس به نگاه دیگری نمینگرد.افسوس که تنها معنای سکوت پوچ است.افسوس که تنها جنس کلام بیان است وسکوت بی کلام.افسوس که دل ها دیگر برای کسی نمیتپد. 

آری مدت هاست که قلب دیگر قلب نیست نگاه دیگر نگاه نیست عشق دیگر عشق نیست ودر مقابل عظمت دوست داشتن کسی آن را نمیفهمد.  

دیگر کجاست صفای عشق؟کجاست شوق باهم زیستن؟ 

افسوس که دیگر هیچ قاصدکی از نگاهی به نگاه دیگر نمی دود...

سلام.ما باز چشم مامان رو دور دیدیم اومدیم اینجا. 

وای که چقدر onشدن با مبایل سخته.اومدم بگم خونه ی همسایه ی خاله ام شله زرد نظری میپختن ما هم عین بز سرمون رو انداختیم رفتیم کمک(خودشون تعارف زدن به من چه؟) 

شله رو که هم زدم اول که مثل الاغ از خودم وسعیدم یادم رفت وواسه مونسی وداداش عمادم دعا کردم.بعد باز یه بار دیگه هم زدم وواسه خودم وخودش دعاییدم.بعد هم واسه تمام عاشقا. 

اومدم یه چیزی بگم و برم.راستش میخوام ازون روزی که سعید گفت نامزد داره بگم.کلی که خسارت جانی به خودم زدم هیچ مالیه رو بگو.وقتی داشتم با دوستش صحبت میکردم که ببینم حقیقت داره یا نه(اون گفت حقیقت داره)یه لگد جانانه زدم به کیس(همون چیز گنده هه ی کامپیوتر که توش از گوشت مرغ تا جون آدمیزاد پیدا میشه) جلوش شکست.باورم نمیشد من که تو تئاتر زورم نمیرسید دارقالی رو بندازم واعصاب همه رو داغون کرده بودم حالا چه کردم... 

البته همه میدونستن که منتظرم یکی بیاد تا پاچه بگیرم. 

از خونه زدم بیرون.ساعت۹شب.شاید توتهران ۹زود باشه ولی اینجا چون یه عده مرغ زندگی میکنن ۷شب همه لالا.حالا فکر کنین تو اون وضع تو خیابون راه میرم وبلندبلند گریه میکنم.هنوز دوقدم برنداشته بودم که یه پسر ازکنارم رد شد. 

شرم آوره که انقدر این پسرا خطرناکن که آدم جرات نداره از کنارشون رد شه.یه دور شمسی قمری زدم تا احیانا برخوردی پیش نیاد.رفتم توخیابون اصلی که یه پسر که نمیشه گفت یه حیوون خودش رو به من...(نگم بهتره) 

دیگه داشت حالم به هم میخورد.امنیت رو حال میکنی؟جرات ندارم ازکنار پسرا رد شم.بعد میگن دخترا بدن.دخترها این جونورها رو تحریک میکنن.دخترها تنگ میپوشن.دخترها چراغ سبز میدن.دخترها........اه مرده شور هرچی آدم که خودش رو با حیوونها عوضی گرفته ببرن. 

نکته:اگه میخواین ازین آسیب ها در امون بمونین همیشه یه چاقو یا یه داداشه قلدر به همراه داشته باشین(من داداش میخوام) 

حالا خودتون قضاوت کنین مقصر دخترها هستن یا پسرها یا این جامعه ی...یا فرهنگ خودمون؟

خداحافظ

سلام.وقت ندارم.فقط اومدم بگم که مامانم حسابی گیر داد.فعلا تا وقتی آبها از آسیاب بیفته نمیتونم onشم.دعا منین کوتاه بیاد.دلم واسه همه ی دوستام تنگ میشه. 

دلم واسه سعیدم تنگ میشه. 

دعا کنین واسه ام. 

تا ۱ماه دیگه:خداحافظ 

 پ.ن:راستی کامنت های من پاک شده؟من وبم رو باز میکنم پستهای اولش نمیاد.واسه شما هم اینجوریه؟