-
عیدانه
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 15:55
دیشب داشتم واسه خواهرم توضیح میدادم که حوصله ی نوشتن پست عید ندارم.میگه خب ننویس.میگم وبلاگ نویسی یه قانونای نانوشته ای داره.مثلا کسی که وبلاگ داره باید مناسبت های خاص رو یه پست شاید غیر خاص بنویسه. من که هرچی چوب کبریت گذاشتم تو چشام صورتمو آب زدم ساعت۲خوابم برد.گویا دیشب نیمی از مردم مثل من بودن.انگار نه انگار خبری...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 22:06
میگن وقتی دلت گرفته حرفاتو تو1کاغذ بنویس بنداز تو آب..... وبلاگ منم الان همین شکلیه. ببخشید اگه این ÷ست ترتیب نداره و بی نظم نوشته شده. درست وقتی رفتم تو حس با صدای ترقه ازجام میپرم.میرم ببینم صدا از کجاست.بابا با 1عالمه ترقه دم در وایساده.حالا جالبیش اینه چون هوا سرده(اینجا برف میاد)از تو خونه میندازه بیرون. حتما مثل...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 17:31
سلام.ببخشید یه مدت نبودم. نصیحت لازم شدم. بچه ها سال کنکور همه به نمازو خدا رو میارن چون بهش نیاز دارن.ولی من خیلی ازش دور شدم. از درسمم فاصله گرفتم. خلاصه یکم داغونم.اوایل خوب بود.الان بد شدم.نمیدونم.چیکار کنم؟ از تجربه هاتون بگین.ممنون
-
قرار وبلاگی
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 14:22
-
کنکوری شدیم رفت!!۱!
دوشنبه 14 تیرماه سال 1389 11:37
سلام.ببخشید دیر کردم.کامینداریم(به قولیکی ازدوست جونا)الانم اومدم همون کافینت.پشت همونسیستم که فاصله نداشت(دکمه ی فاصله) الان کارنامه امرو گرفتم.نتایج اعتراضاخوببود.چون به مرگ گرفته بودنم الانبه نظرم خیلیبهتر شده. توراه وسط خیابون جفتک میپروندم.فکر کنین با مانتوی آبی و شال سفید رفتم مدرسه.مدیرمونجوابسلامم رو هم به زور...
-
تبلد تفلد تولد
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 11:54
سلام.ببخشید یه مدت نبودم.کامپیوترم ترکید.رسمه که پست تولدبنویسیم. ۱۷سال پیش همچین روزی یه نی نی کوچولو و ریزه میزه به دنیااومد.قرار نبودبیاد.کسی نمیخواستبیاد.چون ۱سال و نیماختلاف سنکمی بودو مامانیش ازپس دوتا کوچولو بر نمیومد. حتیقراربود اون بچه بره.اماقسمت بود که بیاد تابشه خواهرمریم و علی.آبجی یلدایاینترنتی مصطفی.ترو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 خردادماه سال 1389 22:20
با نوشتن ژست قبل یه سری سو تفاهمایی پیش اومد که لازمه در موردشون توضیح بدم.البته این رو هم بگم اصلا ازینکه راجع به من همچین فکری شده ناراحت نشدم.چون بیان خودم شک برانگیز بود.اون چیزایی که نوشتم مخاطبش یه دوست معمولی بود که گاهی تو وبم میاد.یه مدت نبود.چون براش کار پیش اومده بود.منم شروع کردم به خیالبافی.امروز هم اومد...
-
از کجا معلوم؟
جمعه 14 خردادماه سال 1389 13:07
پارسال این موقع ها بود که غیبش زد.و بدبینی های من دوباره شروع شده.بد خلقی هام.لجبازی هام.قهر کردنام.اشک ریختنام....داشتم واسه یکی از دوستام تو چت offمی ذاشتم.بعد دیدم با این حرفام دوباره برگشتم به یه سال گذشته.یعنی این همه زحمت هیچی؟؟؟؟؟؟؟آخرش که داشتم تایپ میکردم میخواستم سرم رو بکوبم به همین دیوار.کیس رو بردارم و...
-
حواس پرتی
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 13:46
ـ ببخشد عزیزم میشه بعدا اس ام اس بدم + حتما ماه من.برو گمشو. ا۱ـین قسمت بالا اس ام اسی بود که بی اختیار نوشتم.اما نفرستادم.این جمله ی آخرش رو فی البداهه نوشتم.این نتیجه ی همینه که فکرت پیش یکی دیگه است داری به یکی دیگه اس ام اس میدی.ازین سوتی ها زیاد دادم.داشتم از آزمایشگاه می اومدم(آزمایش خون نه اون یکی)و فکرم مشغول...
-
برای مانلی عزیزم
جمعه 31 اردیبهشتماه سال 1389 14:17
این پست یه بهانه است واسه تشکر از زحمات دوست عزیزم.از وقتی برگشته رو پاهام بند نیستم.از خوشحالی نمیدونم چیکار کنم.انقدر انرژی دارم که میتونم یه فیل رو بلند کنم(به این امیگن اعتماد به نفس کاذب)دلم واسش تنگ شده بود.الان که اومده واقعا احساس میکنم..... دوستانی که از پارسال وبم میان میدونن چقدر این دوست به من کمک...
-
آرام نامه
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1389 22:45
هیچ وقت مثل الان شاد نبودم.یعنی هرکی مثل من ۴۵ دقیقه ب.......ا حرف بزنه اینجوری کیفور میشه. وای که چقدر خندیدم وقتی جکم رو نفهمیدی و ژای تلفن اصرار داشتی توضیح بدم.هرچی میگم اینا رو من نباید بگم مامانت باید بگه باز میگی بگو.آخرم مجبور شدم بگم:کتاب دین و زندگی صفحه ی ۲۱۱ زمینه ی اول....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 13:38
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست ببین مرگ مرا در پیش که مرگ من تماشاییست مرا در اوج میخواهی تماشا کن تماشا کن دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن درین دنیا که حتی ابر نمیگرید به حال ما همه از من گریزانند تو هم بگذر ازین تنها فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم دلم چون دفترم خالیست قلم خشکیده در دستم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 13:34
دیدم چیزی به امتحانای ترم نمونده و احتمال اینکه خانوم والده سیم اینترنت را بردارند و پاره کنند و مدفون کنند بسیار است گفتیم بیایم التماس دعا کنیم و کمی از خودمان بگوییم. 1_اون دوستی که تو پست قبل راجع به اش نوشته بودم رو دیروز دیدم.اینبار مامانش خونه بود.ما هم به مرادمون نرسیدیم(الان چقدر دلم هوای مرگ گفتن های مرحومه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1389 21:58
چشامو بستم تا نبینم قلبت سهم کی داره میشه چشاتو وا کن تا ببینی قلبم بی تو وا نمیشه امشب میخوام از یه دوست بنویسم.دوستی که مدت هاست از ژیشم رفته .دوستی که همدمم بود و الان....دوستی که واسه هم جون میدادیم.دوست دارم ازون روزی بگم که اومدم پیشت. یادته از همون لحظه که اومدم تو اتاقت فهمیدی ناراحتم.اولین حرفی که زدم این...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1389 22:33
۱ـ بابا به خدا من یلداام نه یلدا نگار.چرا همه ما رو با هم اشتباه میگیرن؟جان مادرتون وقتی نظر میذارم یه نگاهی به اسم وبلاگ بندازین و ببینین که این کجاش یلدا نگاره محبوب دلهاست؟(آیکون یه یلدایی که شکست عشقی خورده) ۲ـ چند نفر از دوستان از طرق مختلف لطف کردن و حالم رو پرسیدن.گفتم اینجا بگم که دوباره کاری نشه.رفتم دکتر...
-
در راستای پی نوشت پست قبل
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 18:32
بالاخره زنگ زد.اما اصلا خبر خوبی نداشت.پای تلفن وقتی گفت:متاسفم اشکام بی خاتیار ریخت.شانس آوردم یه لیوان آب نزدیکم بود.یکم آب خوردم.و با ظاهری بی تفاوت گفتم:ممنون که خبر دادین.بازم ببخشید این مدت مزاحمتون شدم. گفت:خواهش میکنم.وظیفه ام بود.خلاصه شرمنده ام. و گوشی رو گذاشتم.به نظرت فهمید دارم گریه میکنم؟ ممنون از...
-
سوتی
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 21:49
به دعوت پریا یا پری یا قشنگتر از پریام یا یه دوست یا عزیز دلم به این بازی دعوت شدم. اگه دیر شد ۲تا دلیل داشتم.چیزی به ذهنم نمیرسید و اینکه سوتی هام همه مورد دار بود.اینجا هم مرد رفت و آمد میکنه.خوبیت نداره در انظار عموم بگم. ۲روز پیش بود که هنوز به خاطر تاثیرات مسابقه ی آزمایشگاه و بی عدالتی ای که در حقم شد داشتم گریه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 19:55
میخواستم ببندمش وبم رو.تصمیمم قطعی بود.اما دلم نیومد.دلم نیودم ازین همه خاطره دل بکنم. وقتی این متن رو نوستم اشکام صفحه کلید رو خیس میکرد.یاد تابستون افتادم.یاد اون پستی که با کمک بچه ها رکورد بالای۵۰ تا نظر رو زدم.یاد وقتی که نظرام ۳رقمی شد ذوق مرگ شدم افتادم.یاد اتفاقاتی افتادم که اینجا افتاد.بحث هامون با...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 فروردینماه سال 1389 17:41
این وبلاگ تا چند روز دیگه برای همیشه پاک خواهد شد.فعلا کامنتدونی بازه واسه خداحافظی
-
بچه سوسول
سهشنبه 10 فروردینماه سال 1389 13:36
ازونجایی که تو خونه ی ما هیچ کسی نیست که بره خرید من خودم این امر خطیر و وظیفه ی الهی و بار سنگین رو به دوش میکشم(دوستان در جریان هستن که یهویی وسط صحبت میرم نون بخرم) تو این خریدهایی که رفتم زیاد سوتی دادم.مثلا یکیش همین چند وقت پیش.رفتم از سوپر پایین خونه مون ماست بخرم.مامان1000تومن داد.من از همه جا بیخبر هم دیگه...
-
درد دل (۲)
یکشنبه 8 فروردینماه سال 1389 14:21
۱ ـ انقدر بدم میاد از آدمایی که حرفاشون رو نصفه میزنن.مثلا ۴ساعت یه ماجرایی رو تعریف میکنن آخرم نمیگن که بالاخره چی شد.من که اصلا اینجوری نیستم سوژه ی مورد نظر پدر و مادرش جدا شده بودن.عموم گفت احتمالا واسه اون بوده افسرده شده. ۲ ـ دیروز دوستم اومد خونه مون.قبل ازین که بیاد مامانش چند بار زنگ زد گفتم هنوز نیومده.وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1389 12:19
۱ ـ ببخشید که عید رو اون شکلی تبریک گفتم.آخه ۲۹اسفند یهو یادم اومد شب میخوایم بریم مشهد و تا چند روزم نیستیم.مجبور شدم در حد نیم خط عید رو تبریک بگم. ۲ ـ شب قبل از عید رفتیم خرید(انقدر بدم میاد ازین آدمایی که کاراشون رو میذارن واسه دقیقه ی آخر)تو اون شلوغی ها یهو دیدم یه دستی از ژشت چبید به پام.من منحرف که فکر کردم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 اسفندماه سال 1388 10:27
سال نو مبارک
-
چهارشنبه سوری
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1388 19:30
این یک نوشته ی غمگین است: 1_امروز صبح که از خولب پاشدم چون واسه چهارشنبه سوری برنامه ای نداشتیم و با مامان و بابا و خواهرم و دوستم و داداشم هم دعوا کرده بودم تصمیم گرفتم اعتصاب کنم. وقت صبحانه شد یهو دلم ضعف رفت.آخه 2روز بود خط در میون میخوردم.گفتم صبحانه رو بخورم بعد اعتصاب میکنم.خلاصه بعد صبحانه دیدم مامان که باهاش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1388 11:10
سلام.بالاخره بعد از مدت ها اومدم.چند وقت تلفنمون قطع بود.فکر میکردم به محض اینکه وصل بشه میام آپ میکنم اما اصلا حال و حوصله اش رو نداشتم.به خصوص اینکه دوستای وبلاگیم هم پیداشون نیست.این روزا واسم خیلی پر فراز و نشیب بود.دوباره برگشتم به دوران طفولیت.عین بچه ها با یه اشاره انقدر خوشحال میشم که صدای خنده هام گوش فلک رو...
-
تولد
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1388 21:47
یک سال با هم بودیم.یک سال نزدیکترین دوستای هم بودیم.یک سال من برات حرف میزدم و بی هیچ گلایه ای به حرفام گوش میدادی.یک سال تو غم ها و شادی هام شریک بودی.روز اول فکر نمیکردم دوستیمون انقدر دووم داشته باشه.فکرشم نمیکردم این همه دوستای خوب از طریق تو پیدا کنم. وبلاگ جونم تولد یک سالگیت مبارککککککککککک. تولد تولد تولدت...
-
مرکز ناباوری
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 15:52
تو کوچه ی خاله ام یه جایی هست که سر درش نوشتن مرکز ناباروری.اولین بار که از جلوش رد شدم با خاله ام اینا بودیم.شوهر خاله ام کنار اون مرکز نگه داشت تا از سوپری که اونجا بود خرید کنن.همه از ماشین پیاده شدن و فقط من و پسر خاله ام تو ماشین بودیم..که یهویی چمم به تابلویی افتاد با این عنوان:مرکز ناباوری گفتم حتما کلینیک...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 18:11
سلام بچه ها.فقط اومدم بگم حال پدر یکی از دوستام به نام سیاوش که گاهی اینجا میاد خوب نیست.وثل اینکه دیروز بردنش ccu لطفا براش دعا کنین.ا سیاوش جون امیدوارم هرچه زودتر حال بابات خوب بشه و برگرده خونه.
-
درد دل(۱)
جمعه 25 دیماه سال 1388 22:40
از وقتی بچه بودم از مردایی که خودشون رو از زن ها بالاتر میدونستن بدم می اومد.این احساس هماراه با من رشد کرد و بزرگ شد تا اینکه تبدیل به یه نفرت شد.مثلا الان یکی از دوستای بابام ازین مرداست که زنش رو آدم حساب نمیکنه.هروقت میبینمش دوست دارم خفه اش کنم. حالا جالب اینجاست تو خانواده مون تقریبا مرد سالاری منقرض شده.شاید...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 دیماه سال 1388 12:54
سرش رو روی میز کامپیوترش گذاشت و چشماش رو بست.سعی کرد حرفایی که باید بزنه رو مرور کنه. - خدایا کمکم کن. چشماش رو باز کرد و به صفحه ی چت که هر لحظه پیغامهای پی دی پی روشنش میکرد نگاه کرد.فقط یه جمله..... - امیدوارم خوشبخت بشین. دیگه نتونست خودش رو کنترل کنه.دکمه ی کیس رو زد و کامپیوتر ری استارت شد.ری استارت....یه شروع...