hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

۱ ـ ببخشید که عید رو اون شکلی تبریک گفتم.آخه ۲۹اسفند یهو یادم اومد شب میخوایم بریم مشهد و تا چند روزم نیستیم.مجبور شدم در حد نیم خط عید رو تبریک بگم.

۲ ـ شب قبل از عید رفتیم خرید(انقدر بدم میاد ازین آدمایی که کاراشون رو میذارن واسه دقیقه ی آخر)تو اون شلوغی ها یهو دیدم یه دستی از ژشت چبید به پام.من منحرف که فکر کردم سود جویان ازین شلوغی سو استفاده کردن با تمام قدرتم برگشتم و زدم رو دست طرف.انقدر محکم زدم که دست خودم درد گرفت/بعد که برگشتم دیدم یکی ازین نی نی ها که هرکس رو میبینن فکر میکنن مامانشونه و سریع آویزونش میشن تا بغلش کنه ژشتم وایساده و قیافه اش اینجوری شده.

انقدر وجدان درد شدم.حالا خدا رو چه دیدی؟شاید بزرگ شد و سرنوشت ما رو سر راه هم قرار داد و من بدون اینکه بشناسمش به خاطر الهامات درونی ازش حلالیت طلبیدم........

۳ ـ این چند روز که مشهد بودیم تقریبا تمامش رو خونه ی مامان بزرگم که بزرگ فامیل بود موندیم.روزی حدود ۳۰تا آدم جدید میدیم...ختر خاله ی مامان پسر عموی مامان پسر دایی دختر عمه و......حالا بدیش این بود هی باید جلوی همه شون خم و راست می شدی و ازین که میبینیشون احساس خوشحالی میکردی.و وقتی شیرینی ها رو تعارف میکردی یه لبخند کاملا تصنعی بهشون میزدی و خودت رو خفه میکردی که ازین شکلاتا بردارین ازین شیرینی ها میل بفرمایید و وقتی هم که یکی دلش به حالت میسوخت و میخواست ظرف رو ازت بگیره و یه کمکی بهت بکنه با یه لحنی که انگار یه عالمه انرژی داری بهشون میگفتی:نه شما بفرمایید.خسته شدم خودم میگم.من که تعارف ندارم....و این حرف رو در حالی میزدی که دستات ااز خستگی داشت میلرزید و کمرت خم شده بود.و وقتی هم که یه لبخند معنی دار(ازون لبخند هایی که باید بهشون بگی نیشت رو جمع کن.من میخوام درسم رو ادامه بدم)میزنن تو هم با یه لبخند جوابشون رو بدی و آخرشم شروع کنی به تعارف که بازم تشریف بیارین خوشحال میشیم و....

آخرشم تند و تند ظرف ها رو جمع کنی تا خونه براسی مهمون های بعدی آماده بشه . وقتی میبینی مهمون نیومد یه نفس راحت بکشی.جلو مبل لم بدی.و بشینی برره نگاه کنی و هنوز چشات رو هم نرفته مامان با یه نگاه عاقل اندر سفیه بهت بفهمونه:یلدا ظرفا مونده.

و بعد ظرف ها مهمون و دوباره روز از نو روزی از نو......اینه که ازین دید و بازدید خستگیش واسم موند

۴ـبالاخره بعد از کلی دوندگی تونستم مامان رو راضی کنم که اجازه بده با عموم اینا بریم ویلا و یه آب و هوایی عوض کنیم.

که اون روز هم با سوتی های من و وجود یه آدم عجیب روز پرهیجانی شد.البته چند ساعته اول ازینکه یه بنده خدایی ما رو از همراهی خودش محروم کرد حرص خوردم.همون اول صاف رفتم طرف بخاری و ژام چسبید به لوله اش و الان جاش اینجامه(رو ساق پام)اکلا اون روز خیلی تنها بودم.آخه دختر عموم کنکوری بود و یه کتاب زبان دستش بود و تو یه عالم دیگه بود.دختر خاله اش هم که با هم دوستیم شوهر کرده و قاطی بزرگا نشسته بود.زن ها همه داشتن از ویکتوریا و فارسی۱ و تربیت بچه ها و .......حرف میزدن.مردا هم دنبال آتیش و قلیون بودن.اول که تو جمع مردا بودم اما بعد حوصله ام سر رفت.و فقط عین خیار نشستم و به بازی بچه ها نگاه میکردم.که متوجه حضور همون به اصطلاح سوژه شدم.در نگاه اول دیدم یه پسری حدودا ۲۰ ساله(این تصور من بود) با عینک آفتابی(اصلا نسبت به عینک آفتابی دید خوبی ندارم و هرکس که ازش استفاده میکنه احساس میکنم یا مغروره یا افسرده)شلوار لی بلوز مشکی نشسته اون ور حیاط و داره به بازی بچه ها نگاه میکنه.تو نگاهش یه چیز خاصی داشت که نمیفهمیدم چرا توجه ام رو به خودش جلب میکرد.احساس میکردم تو یه دنیای دیگه است(اینا رو تو همون یه نگاه فهمیدم)

سعی کردم حواسم رو پرت کنم و بهش نگاه نکنم.اکم کم احساس میکردم چقدر مغروره که افتخار نمیده بیاد تو جمع.خلاصه تا بعد ناهار هرچی سرم رو گرم کردم نتونست از فکر رازی که تو چشماش بود در بیام.وقتی که همه داشتن والیبال بازی میکردن بالاخره از دختر عموم ژرسیدم:این بچه مغروره کیه؟چرا اینجوریه؟

و اون برام توضیح داد که طرف مشکل روحی داره.یعنی یه جورایی افسرده است.تو جمع نمیاد.اصلا قاطی بقیه نمیشه و.....و آخرشم گفت شکست عشقی خورده(البته نمیدونم مسخره ام کرد یا جدی گفت)هر وقت چشمم بهش میفتاد سعی میکردم بفهمم تو چه فکریه و داره به چی نگاه میکنه.اما نگاهش مثل همیشه به بی نهایت بود(به تعبیر خودم گمشده ای داشت.مثل آدمایی که یکی از نزدیکانشون رو از دست دادن)

بعد از حدود نیم ساعت دوباره طاقت نیاوردم  و از دختر خاله ام پرسیدم:چند سالشه؟مامانش کدومه؟تو اون شلوغی فقط این رو شنیدم که ۲۵ سالشه(اینجا فهمیدم که تو تشخیص سن واقعا خنگم)یکی دو باری نگاش کردم تا از رازش سر در بیارم اما هر دفعه سنگینی نگاهم رو میفهمید و با بی تفاوتی برمیگشت طرفم منم مجبور میشدم که سوت بزنم(همون به به چه هوایی)دیگه بهش نگاه نکردم.چون میدونستم که ممکنه سو تفاهمی پیش بیاد.خلاصه فقط سعی میکردم دورا دور از رازش سر در بیارم.یه فکری به ذهنم زد.یادم اومد که تو بدترین روزهای زندگیم تنها چیزی که تونسته من رو از تو لاک خودم در بیاره حضور بچه های کوچولو بوده.اونجا هم که تا دلت بخواد نی نی بود.یه پسری که ۲سالش بود و حسابی با هم رفیق شده بودیم رو بغل کردم و سعی میکردم از طریق اون بهش نزدیک شم.چند بار تا چشمش بهش افتاد خندید(از خنده اش خوشحال شدم)و پاش رو بی هوا گذاشت رو یه شاخه و اون شاخه شکست.وقتی عموم بهش گفت که مواظب باشه برگشت و زیر پاش رو نگاه کرد.اون شاخه رو برداشت.و مثل همیشه(یه جوری میگم انگار صد ساله میشناسمش)با بی تفاوتی نگاهش کرد.بچه هه هنوز بغلم بود و به بهانه ی این که میخوام شاخه رو بهش بدم از دستش گرفتم.که خارش رفت تو دستش.بی اختیار جیغ زدم.اما اصلا تو این دنیا نبود.واقعا صدام رو نشنید و فقط داشت به گل نگاه میکرد.دستم رو به دهنم زدم تا دردش آروم شه.دیدم اصلا متوجه حضور هیچکس نیست.با عصبانیت گل رو از دستش کشیدم و انداختمش یه گوشه.ازون به بعد چند بار دیگه جلوم سبز شد.یه بار وقتی داشتم میرقصیدم.یه بارم وقتی از پنجره ی ماشین آویزون شده بودم تا بچه ای که تو ماشین بود رو ببوسم.تصمیم داشتم دیگه کاری نکنم که بخوان پشت سرم حرف در بیارن.دیگه بهش نگاه نمیکردم و تا حد امکان ازش فاصله گرفتم.فقط یه بار که با عموم رفتیم قدم بزنیم بالاخره دل رو به دریا زدم و ازش پرسیدم این یارو چرا اینجوریه؟ابالاخره یکی  تونست با جوابش قانعم کنه.و من هم با پر رویی تمام گفتم که باید باهاش حرف بزنن و نذارن اینجوری تنها بمونه.

حالا فعلا نمیگم چرا اینجوری بود.میذارم تو خماریش بمونین....دیروز هرکار کردم نتونستم از فکرش در بیام.وقتی واسه یاسی تعریف میکردم پسر خاله ام هم شنید و پرسید یارو پسر بود دیگه؟(انقدر ازین آدمایی که تو هر نگاهی دنبال عشق و تو هر فکری دنبال فکر یار و تو هر غمی دنبال غم فراق میگرن بدم میاد)منم با تشر گفتم:احمق میگم جای بابام بود

نظرات 18 + ارسال نظر
رسول پنج‌شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:32 ب.ظ http://www.persiatemp.ir/

سلام دوست گلم[گل]

وب قشنگی داری واقعا بهت تبریک میگم[قلب]

میخواستم یه مجموعه طراحی وب رو

بهت معرفی میکنم [لبخند]

این مجموعه اسمش easy web desing

شامل 27 dvd است
[گل]
www.persiatemp.ir

مجموعه اسان وب ابزاری قوی جامع

برای تمام کسانی که دنبال طراحی

سایت خود هستند شما با این مجموعه

و حتی بدون داشتن اطلاعات کافی در

مورد طراحی سایت شما قادر خواهید

شد سایت دلخواه خودت تو بزنی [گل]

سایت که شما میتونید با این مجموعه
بسازید خیلی زیادن مثلا :
بیش از 3000 قالب آماده وب در زمینه های مختلف با سورس کامل آنها
سری کامل و جامع قالبهای مانستراز سری زیر 1000 تا 9000 به بالا
::TemplateMonsterقالبهای سایت :: Templateboxقالبهای سایت
:: Dynamic Factoryقالبهای :: Phpnukeقالبهای مامبو :: قالبهای فیوژن :
: قالبهای :: MTقالبهای :: E107قالبهای جوملا :
www.persiatemp.ir
HTML و هزاران قالب آماده دیگر در زمینه های گوناگون به همراه سورس های کامل
Flash - PSD - HTML - font logos - arrows - icons - button بیش از 5000 سورس آماده فلش کامل ترین و بی نظیرترین سورسهای فلش انواع بنر Banners انواع
هزاران سورس کاربردی و جالب دیگر بیش از 1000 سورس ،
اسکریپت و سیستم مدیریت وب از جمله سیستم ویژه جام
جهانی2006 :: سیستم های مدیریت :: وب سایت سیستم های مدیریت وبلاگ
:: سیستم فروش آنلاین :: تمپلیت :: سیستم فروشگاه آنلاین :: هاست و دامنه :: سیستم ارسال ::
www.persiatemp.ir
و صدها سیستم مدیریت سایت و اسکریپتهای فارسی و لاتین
جالب و متنوع دیگر دوزبانه و چند زبانه بیش از پنجاه هزار تصویر در زمینه های گوناگون مجموعه ای نفیس و بی نظیر
از هزاران آیکون جدید و زیبا در موضوعات گوناگون مجموعه ای کامل با بیش از 3000 فونت جذاب انگلیسی و فارسی
AnimateGif مجموعه ای از بنر ها و کلیدهای آماده فلش مجموعه ای کامل وجامع از نرم افزار های طراحی وب در زمینه های مختلف و بصورت طبقه بندی شده ASP - PHP - JAVA - Flash - HTML - CSS –
و این تازه بخشی از امکانات این مجموعه است من که گرفتم خیلی راضی بودم
شاید بهتر باشه خودت یه سری بزنی به سایت این مجموعه
بزنی تا اطلاعات جمع وکامل کسب کنی
www.persiatemp.ir
یه سر بزن چیزی رو از دست نمیدی منتظرتم
[گل][گل][گل][گل][گل]
www.persiatemp.ir
سلام دوست گلم[گل]

وب قشنگی داری واقعا بهت تبریک میگم[قلب]

میخواستم یه مجموعه طراحی وب رو

بهت معرفی میکنم [لبخند]

این مجموعه اسمش easy web desing

شامل 27 dvd است
[گل]
www.persiatemp.ir

مجموعه اسان وب ابزاری قوی جامع

برای تمام کسانی که دنبال طراحی

سایت خود هستند شما با این مجموعه

و حتی بدون داشتن اطلاعات کافی در

مورد طراحی سایت شما قادر خواهید

شد سایت دلخواه خودت تو بزنی [گل]

سایت که شما میتونید با این مجموعه
بسازید خیلی زیادن مثلا :
بیش از 3000 قالب آماده وب در زمینه های مختلف با سورس کامل آنها
سری کامل و جامع قالبهای مانستراز سری زیر 1000 تا 9000 به بالا
::TemplateMonsterقالبهای سایت :: Templateboxقالبهای سایت
:: Dynamic Factoryقالبهای :: Phpnukeقالبهای مامبو :: قالبهای فیوژن :
: قالبهای :: MTقالبهای :: E107قالبهای جوملا :
www.persiatemp.ir
HTML و هزاران قالب آماده دیگر در زمینه های گوناگون به همراه سورس های کامل
Flash - PSD - HTML - font logos - arrows - icons - button بیش از 5000 سورس آماده فلش کامل ترین و بی نظیرترین سورسهای فلش انواع بنر Banners انواع
هزاران سورس کاربردی و جالب دیگر بیش از 1000 سورس ،
اسکریپت و سیستم مدیریت وب از جمله سیستم ویژه جام
جهانی2006 :: سیستم های مدیریت :: وب سایت سیستم های مدیریت وبلاگ
:: سیستم فروش آنلاین :: تمپلیت :: سیستم فروشگاه آنلاین :: هاست و دامنه :: سیستم ارسال ::
www.persiatemp.ir
و صدها سیستم مدیریت سایت و اسکریپتهای فارسی و لاتین
جالب و متنوع دیگر دوزبانه و چند زبانه بیش از پنجاه هزار تصویر در زمینه های گوناگون مجموعه ای نفیس و بی نظیر
از هزاران آیکون جدید و زیبا در موضوعات گوناگون مجموعه ای کامل با بیش از 3000 فونت جذاب انگلیسی و فارسی
AnimateGif مجموعه ای از بنر ها و کلیدهای آماده فلش مجموعه ای کامل وجامع از نرم افزار های طراحی وب در زمینه های مختلف و بصورت طبقه بندی شده ASP - PHP - JAVA - Flash - HTML - CSS –
و این تازه بخشی از امکانات این مجموعه است من که گرفتم خیلی راضی بودم
شاید بهتر باشه خودت یه سری بزنی به سایت این مجموعه
بزنی تا اطلاعات جمع وکامل کسب کنی
www.persiatemp.ir
یه سر بزن چیزی رو از دست نمیدی منتظرتم
[گل][گل][گل][گل][گل]
www.persiatemp.ir

KhaHari جمعه 6 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:13 ق.ظ

yalda hala pesar bod?!!!
yalda chiraaaa injori bod? amoot chi goft?
Ali agha naymade bodan? cheraaaa?

چه فرقی داره دیوونه؟آره پسر بود.خیلی هم خوشتیپ بود.دلت بسوزه.
فعلا نمیگم.تا۱۰تا نظر درست و حسابی نذاری نمیگم.که سرت شلوغه؟ای نامرد.حالا بقیه که نظر نمیذارن مشکلی نیست اما تو خجالت نمیکشی؟من جای تو دارم آب میشم.به سنگ پا گفتی برو اونور بذار باد بیاد.
نیومد.چون......ببین باز الان دعوا میشه.میدونی ما الان بعد ۱ماه خوب شدیم.۱ماه کلا دعوا داشتیم ها.اگه خواستی فحش مشتی یاد بگیری بگو ایمیل هامون رو واست بفرستم(اول اون شروع کرد.من بی گناهم)
راستی یکم این علی رو نصیحت کن.خب؟مثل تابستون(چشمک)

عسل جمعه 6 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ق.ظ

یلدا زود باش بگو عموت چی گفت؟؟؟؟؟من خیلی دلم براش میسوزه آخه چرا دپ بود؟؟؟؟؟ چرا کسی کمکش نمیکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نه دیگه.ببین عسلم.خواهری هم همین سوال رو ژرسید.شرط گذاشتم.
این پست خودش ۴تا پسته.شما اول واسه بقیه نظر بذار تا بعد بریم سر اصل مطلب

علی تنهاست جمعه 6 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ق.ظ

سلام خواهری

راستی اون بنده خدا که خودش رو از همراهی با شما محروم کرد کیه باز؟باید آدم نامردی باشه،شاید هم مغرور و از خود راضی! حالا دلیلش چی بود که نیامد؟من میشناسمش؟

آتیش و قلیون! پس جای من حسابی خالی بوده اونجا
باید میامدم یک آتیش 6 متری درست میکردم و با ذغالش یک قلیون کوک!!!

شایگان نیفتاد تو استخر؟آخه خیلی شیطونه

بجای اینکه بری و با آیلین و غزل که دخترای خیلی با ادب و ..! هستن باشی همش حواست به اون پسره! ی دپرس بوده!؟ مثکه از آدمای دپرس بیشتر خوشت میاد!

سلام داداشی.
اون بنده خدا همچین بی شباهت به شما هم نبود.شما هم میشناسیش(افشای حقایق)
دلیلش؟نمیدونم.مشکل که زیاد داشت.شب مهمون داشتن(که تا اون موقع برمیگشت)تنها بود(که خواهرشم بود)ماشین نداشت(که اگه چند ساعت می اومد باباش ماشین رو بهش میداد.آخه من با باباش حرفیدم.اون گفت اگه همون یارو خواست بیاد میگم زنگ بزنه)برادر شوهر خاله اش مرده بود(که خب به اون چه ربطی داره؟)و.......خلاصه یه جورایی افتخار نداد
یه بوی دودی میدادیم که حالم داشت از خودم به هم میخورد.حیف که نیومدی.
نه.اما تا غافل میشدی پاش رو میکرد تو استخر.این نی نی که میگفتم همونشایگان بود ها.یه بار بغلم نشسته بود لب استخر تا روم رو برمیگردوندم میدیدم پاش تو آبه.یه بارم تو فرغون نشست.میخواستم راه ببرمش این آیلین خانوم اومد نشست بغلش.منم زورم نرسید فرغون رو چپ کردم.آیلین افتاد رو شایگان.
هیچ خوشم نمیاد چشمت دنبال دخترای مردم باشه ها.
بودن یا نبودن من واسه کسی که خودش شاده چه فرقی داره؟آدم باید سعی کنه بعضی ها رو از لاک تنهایی شون در بیاره(حالا طرف مذکر هم بود که چه بهتر)

علی تنهاست جمعه 6 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:36 ب.ظ

اولا:بنده خدا برادر شوهر خاله 34 ساله بود و جوون ولی سرطان داشت و اینجور مواقع اوضاع فرق میکنه

دوما:ماشین تک سرنشین بر خلاف اصلاح الگوی مصرفه! اونم اون همه راه.شما 10 تا ماشین یکیتون زنگ میزد میرفت دنبال بنده خدا!!!

سوما:به خاطر متن داخل پرانتز این قضیه به شما مربوط نمیشد!

اولا:حالا آخر رفتی؟اون واجب تر بود یا من؟
دوما:از کی تا حالا به فکر اصلاح الگوی مصرفین؟۶تا کامپیوتر با هم تو خونه فعال باشه اصلاح الگوی مصرفه؟تازه اون ۶تا ماشین به اندازه ی ۱۲تا ماشین آدم توش نشسته بود.تازه شما افتخار دادین و ما نیومدیم؟
سوما:کدوم متن؟منظورت رو نمیفهمم.به من میگی به تو چه؟

علی تنهاست جمعه 6 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:42 ب.ظ


خانوم خواهری سلام.سال نو رو بهتون تبریک میگم، اینشالله سال خیلی خوبی رو در پیش داشته باشین

شیطونه میگه اینجور کامنتا رو که یه سلام به صابخونه نمی دن و سرشون رو مثل ...میندازن میان تو تایید نکنم

خواهری جمعه 6 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:11 ب.ظ

نیشت رو ببند.بی حیا

پریا جمعه 6 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:36 ب.ظ http://www.blogme.blogfa.com

آخـــــــــــــــی نی نی رو چیکار کردیییییی
بچه م

فکر کنم منظورم رو بد متوجه شدی.خار تو دست من رفت.به نینی میگی آخی......هییییییی

پریا جمعه 6 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:36 ب.ظ



آییییییییی خداااااااا این عید دیدنی رو کل یوم وردار از رو زمین!
شصت و هفت بار در روز باید بگی: خواهش میکنم... بفرمایید... تو رو خدا!... جان من!... این تن بمیره وردار!!...
بعدش که خودتو حلق آویز میکنی و طرف یدونه شکلات و دو تا شیرینی برمیداره، نمیخوردش که!
باید بعد رفتنشون دوره بیفتی شیرینیا و شکلاتا و میوه های دست نخورده رو ورداری از تو بشقاب
بعد باز دوباره مهمون بعدی

البته حال میده ها.همچین تو ۳۶۴روز سال که عمو و خاله رو نمیبینی.بعد یهو میشن عمووووووو جووون خااااااااااله جووووووونم.بعد یهو میپری بغلشون که مثلا دلم براتون تنگ شده.
آره دقیقا.اگر هم که خواهش نکنی و به قول تو خودت رو حلق آویز نکنی که بی ادب و بی حیا میشی.
ببین میتونی یه کار بکنی.اصلا جمع نکن.بذار مهمونای بعدی همون ته مونده ها رو بخورن.من یه بار که خیلی شلوغ شد همین کار رو کردم.هیچ کس هم به هیچی لب نزد.فکر کنم سیر بودن.وگرنه سنگم میذاشتی جلوشون باید می خوردن.والااااااا

پریا جمعه 6 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:37 ب.ظ

این پسره که تعریفشو کردی بدجور منو برد تو فکر چش بود بچه م؟!

بلـــــــــــــــــــــــه؟!!!
یعنی چه 25 سالش بود و جای بابات بودددد؟!!
یعنی من الان جای مامانتم مثلاً؟!!!!

تو هم رفتی تو فکر؟فعلا تو خماریش بمون(میام وبت میگم.اینجا چون شرطم رو انجام ندادن منم نمیگم تا چشاشون در بیاد)
بعلههههه.
خب بابا اگه ازین پسر ترشیده ها هم باشه ۷سالگی زن گرفته ۸سالگی هم من رو بدنیا آورده.اگر هم که زود ازدواج کرده باشه بچه اش میشه هم بازی تو.
الان منظورت ازین که جای مامانمی چی بود؟نه جان ما به کسی نمیگم.یعنی تو و این سوژه هه؟خبفقط اینجوری تو میشی جای مامانم اون جای روم به دیوار بابام

خواهری شنبه 7 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:59 ق.ظ

salam Ali agha,eyde shoma ham mobarak,ishala sale khobi dashte bashin hamrah ba movafaghiyat haye rooz afzon.
Ya Hagh

منم آدمم

خواهری شنبه 7 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ق.ظ

chieeeeeeee? chi migi to hasooooooooooooood

خودتیییییییی

پریا شنبه 7 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:57 ق.ظ

نخیر منظورم این بود که اگه اون ۲۵ سالشه و جای باباته، حتما منم که ۲۵ سالمه جای مامانتم دیگه
من چیکار به اون سوژه ی دپرس بیچاره دارم آخه

آهان.خب درست بگو من یکم فکرم انحراف داره.میگم تو فقط خسرو رو دوست داری

خواهری شنبه 7 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:59 ب.ظ

یلدا من برگشتم

نامرد حالا به پریا میگی ،به من نمیگی؟ خیلی بدی

سلام.الان یه پست میذارم همه رو میگم.
فقط تو هم باید اول یه عالمه نظر بذاری

عسل شنبه 7 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:34 ب.ظ

1- خواهش می کنم بخشش از بزرگان است
2- کارت اشتباه بود بیچاره بچه گناه داشت
3- غصه نخور عزیزم اکثریت بچه های هم سن خودمون همین مشکلو دارن
4- حالا اینو شما بگو عموت چی گفت؟

۱ـ منظورت رو نفهمیدم
۲ ـ کدوم کارم؟
۳ ـ کدوم مشکل؟
۴ـ مراجعه شود به کامنت های قبلی خواهری

معصومه یکشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:39 ق.ظ http://www.ordibehesht1369.blogfa.com

خواهری یکشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:15 ق.ظ

منو سره کار میزاری؟!!
بیام بزنمت حالت جا بیاد؟
کوش پس؟ چرا پست نزاشتی؟

پاییـــــــــــــــــــــــــزان چهارشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:39 ق.ظ

من کلا چشمم به افتاب حساسه ولی راست میگی نیت اصلیم از عینک زدن اینه که افسردگی و بی حالیی که توی چشمام هست تابلو نشه و گودی زیر چشمم غلط انداززززززززززززززز

قضیه سوژه مثل این تریپ فیلم فارسیها شد[:S017
:]

االحمدلله که سوئ تفاهمی پیش نیومد باز من اومدم اینجااااا کیانا کم بود این سوژه هم اضافه شد

ایشالله که جای بابات باشه که من اعصاب ندارم

چرا افسردگی؟نبینم ناراحت باشیا.اصلا میرم همه شون رو طلاق میدم.
ببین یه سوال؟الان من میشم خاله ی مترو من یا باباش.؟
تکلیف این بچه رو مشخص کن.تازه یاد گرفته به من بگه خاله.حالا باید بگه بابا؟
باور کن جای بابام بود.
من جز تو و کیانا و عسل و کیمیا و یکی دو سه نفر دیگه کسی رو دوست ندارم.خیالت جمع

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد