hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

چهارشنبه سوری

این یک نوشته ی غمگین است:

1_امروز صبح که از خولب پاشدم چون واسه چهارشنبه سوری برنامه ای نداشتیم و با مامان و بابا و خواهرم و دوستم و داداشم هم دعوا کرده بودم تصمیم گرفتم اعتصاب کنم.

وقت صبحانه شد یهو دلم ضعف رفت.آخه 2روز بود خط در میون میخوردم.گفتم صبحانه رو بخورم بعد اعتصاب میکنم.خلاصه بعد صبحانه دیدم مامان که باهاش قهرم داره خونه تکونی میکنه و معلومه خسته است.رفتم یه ماچش کردم(این کلمه ی ماچ رو به اندازه ی آبداریش با مخلفات و زبون ریختناش تلفظ کنین پلیز)بعد هم رفتم کمک کردم تا ظهر.بعد رفتم سیب زمینی سرخ کردم(غذای مورد علاقه ام)وقت خوردنش گفتم مگه هفته ای چند باز ازین غذاهای اعیونی داریم؟این رو بخورم دیگه اعتصاب بکنم.خلاصه تا شب هی اینور اونور دویدم و از تنها چیزی که خبر نبود اعتصابه.الان که فکر میکنم من قبلا چه اراده ای داشتم.یه بار اعتصاب کردم(یادمه سیم اینترنت رو گرفته بودن)3روز لب به هیچی نزدم.خلاصه الانم مثلا چهارشنبه سوری شده و ما تو خونه نشستیم.میخوام برم دو تا شمع روشن کنم هی بپرم بگم سرخی تو ازمن یا زردی من از تو یا همچین چیزی.

2_ حدود 1سال بود دیوونه بازی در نیاورده بودم.ولی اون روز زنگ ورزش کلا همه رو جبران کردم.سالن امتحانات ما یه پنجره ای داره که به پشت بوم خونه ی سرایدار راه داره.اون روز حوصله ی هیچ کار نداشتم.از آخر دل رو به دریا زدم و مثل گربه پریدم رو پشت بوم(آخه قبلا یکی این کار رو کرده بود.میدونستم امکان پذیره ولی طرف قدش دوبرابر من بود)انقدر حال داد.کاری هم نکردم ها.ولی همون خلاف کردنش خیلی چسبید.

3_تو وبلاگ یکی از دوستما(پریا جووووون)بودم که نوشته هاش من رو یاد خودم انداخت(اون بخش عروسیش رو نمیگم ها)راستش من چند وقتیه به قول دوستم دختر پرست(!)شدم.به قدری هیز شدم که خودم خنده ام میگیره.تو خیابون  چشام عین رادار دنبال این دخترای خوشگله.به قول بچه ها تو پسر میشدی چیکار میکردی(خدا رو چه دیدی شایدم شدم)حالا جالبیش اینه یه پسری که خیلی قیافه اش تابلو میزنه رو اصلا نمیبینم.خیلی به این مشکلم فکر کردم.از آخر به این نتیجه رسیدم من کلا اشتباه شدم.

4_ دفترچه ی انتخاب رشته ی دانشگاه آزاد رو گرفتم که مثلا انتخاب رشته کنم.تا آخرین لحظه که نخوندم.تو دیقه ی نود و در جاده ی مشهد بودیم که من اومدم انتخاب رشته کنم.میخواستم انتخاب اولم رو حقوق بزنم و بقیه رو هم معماری و این چیزا.خلاصه به خونه که رسیدیم و تو نور دفترچه رو نگاه کردیم به نکته ی بسیار بسیار جالبی برخوردیم.

اولا حقوق(انتخاب اولم)تو دانشگاه آزاد(فقط آزاد)واسه ریاضی ها نبود.

ثانیا مکانیک واسه دخترا نبود.

ثالثا اقتصاد مشهد نداشت.

خلاصه مجبور شدم برگه ی انتخاب رشته ی یاسی رو بردارم و عین اون بزنم(با این تفاوت که انتخاب دومم اقتصاد تهران بود)با این تفاوت که من هنوز سوم رو نخوندم و احتمالا قراره ضایع بشم.فکر نمیکنم قبول شم.ولی مهم نیست.آزمایشیه دیگه.

پی نوشت:یه سوال شخصی بپرسم؟تا حالا جورابتون بوی کبریت داده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نظرات 7 + ارسال نظر
خانه به دوش چهارشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:56 ب.ظ

سلام.سال نوی تو ام مبارک.ایوووووووول.حال کردم.
ما که امسال عید باید بشینیم به در و دیوار نگاه کنیم ولی شما خوش باشین.
چطور 4شنبه سوری تنها بودی؟مگه میشه؟بچه توهم خلی ها.بهت نمیاد
راستی اگه نوشین رو دیدی از جای من به مهران(یا سامان)بگو جای من ببوستش.خیلی دلم واسش تنگ شده.
در ضمن اگه زنگ زدی به همه شون سلام برسون و عید رو هم تبریک بگو.جوابش رو هم زود تند سریع واسه من بیار.در ضمن رفتین باز دور هم جمع شدین یادتون نره یه یل...ببخشید خانه به دوشی هم اینجا منتظره.باز نرین پشت سرتون رو نگاه نکنین.
راستی منم باید این فلفلی رو ببینم نظر بدم.اصلا شاید من نپسندیدم.بالاخره یه خواهر شوهری گفتن یه عروسی گفتن(معما:الان من سر پیازم یا ته پیاز؟)

پریا چهارشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:08 ب.ظ http://www.blogme.blogfa.com

اعتصابت یعنی منو کشت

من عمــــــــــــراً اگه بتونم اعتصاب کنم!

خو بعد پریدی رو پشت بوم چی شد؟!

جورابم بو برنج رشتی داده تا حالا، ولی کبریت نه والا

چرا؟مهم نیته.من نیت اعتصاب کردم خیلی ها همونم نتونستن بکنن
هیچی دیگه.ازون بالا یکم هیز بازی در آوردیم و اومدم سرجام.
برنج؟؟؟؟؟؟؟؟؟اغغغغغغ.فکر کنم کبریت بهتر باشه

عسل پنج‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:05 ق.ظ

بزار ببینم شما نبودی می خواستی منو پرت کنی تو اتیش؟ از منم که داغون تر بودی

من؟من غلط بکنم(بابا تو جمع که آدم ازین حرفا نمیزنه)
واسه چی داغونم؟

خواهری جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:03 ق.ظ

سلام،
یلدا؟ الو؟ یلدا؟ مثل اینکه کسی نیست!
یلدا جون عیدت مبارک. بوس بوس بوس
بعداً بیا پشت دیفال یه ذره درباره اون حس ای که نسبت به دخترا داری صحبت کنیم،ببینم چی میگی!
(قبل رفتنم برات پیغام میزارم تو یاهو)
یا حق

سلام.الو.الوووووووووو.هیییییییی.بلندتر.صدات نمیاد.
عید تو هم مبارک.بوووووووووووس
حالا نمیشه نیام پشت دیوار؟آخه من یکم پسرم تو هم که دختری.همچین میترسم اسلام به خطر بیفته و این حرفا(چشمک)
رفتن؟مگه قراره برم؟کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من با تو هیچجا نمیام.الکی دلت رو صابون نزن.من قصد ازدواج ندارم:دی

علی تنهاست جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:57 ب.ظ

سلام خواهری

دیگه کسی دور و برت نبود باهاش دعوا کنی؟!

پیشاپیش عید رو بهت تبریک میگم.امیوارم ساله خیلی خوبی رو در پیش داشتی باشی سرشار از امید نشاط و موفقیت

سلام.
نه.
مرسی

سیاوش یکشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 06:02 ب.ظ

سلام... یلدا من نگرانتم با این اعتصاب می ترسم یه پوست استخونم ازت باقی نمونه دختر...! لاقر می شیا...

سلام.اولا که لاغر نه لاقر.
دوما ازین لاغرتر دیگه چیزی ازم نمیمونه.از وقتی دکتر معده ام گفته نباید یهویی زیاد غذا بخورم(معده ام هنگ میکنه)انقدر پرخوراک شدم که خودم توش موندم

پاییـــــــــــــــــــــــــزان چهارشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:47 ق.ظ



دست ننم درد نکنه.حقت برم دیگه نیام اینجا.باز کیانا رو میشناختم الان دیگه حساب کتابش از دستم داره خارج میشه

منم حقوق دوست دارمتو با این هوش و ذکاوت قبولی . سراسریشم قبولی چه برسه ازاد

منظورت عسله؟
آخه تو رفتی.منم گفتم برم یکی رو بیارم جای خالیت رو حس نکنم دیگه.حال هم که برگشتی.
هوش کجا بود؟خواب دیدی خیر باشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد