hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

درد دل (۲)

۱ ـ انقدر بدم میاد از آدمایی که حرفاشون رو نصفه میزنن.مثلا ۴ساعت یه ماجرایی رو تعریف میکنن آخرم نمیگن که بالاخره چی شد.من که اصلا اینجوری نیستم

سوژه ی مورد نظر پدر و مادرش جدا شده بودن.عموم گفت احتمالا واسه اون بوده افسرده شده.

۲ ـ دیروز دوستم اومد خونه مون.قبل ازین که بیاد مامانش چند بار زنگ زد گفتم هنوز نیومده.وقتی رسید به مامانش زنگ زد و گفت که رسیده.نمیدونم چی بینشون رد و بدل شد(من رفته بودم چایی بیارم)فقط وقتی برگشتم دیدم الانه که بغضش بترکه.پرسیدم چی شده؟اولش که بحث رو عوض کرد.اما وقتی یهو زد زیر گریه دیگه نتونست انکار کنه که......

گفت با دوستش(پسر)رفتن کافی شاپ.اولش باورم نشد.آخه طرف ازونایی بود که از هرچی پسره بدش میاد.ماجرای آشناییشون و اینکه پسره چطور باهاش دوست شده و.....رو برام تعریف کرد.

این سومین باری بود که به همچین آدمی برمیخوردم و میخواستم کمکش کنم.اول سعی کردم آرومش کنم.اما واقعا از مامانش میترسید و حتی به حرفام گوش نمیداد.از طرف دیگه میترسید اون پسره رو اذیت کنن.اجازه دادم با گوشیم زنگ بزنه و بهش ماجرا رو بگه.قرار شد من حواسم به مامان باشه تا قضیه لو نره.اومدم تو حال و شروع کردم به چرت و پرت گفتن.فقط گاهی می اومدم تو اتاق.دوستم کنار کمد وایساده بود و داشت آروم گریه میکرد.ازش خواستم که تلفن رو قطع کنه.

بالاخره قطع کرد و اومد تا فکرامون رو رو هم بذاریم ببینیم چیکار باید بکنیم.من اصرار داشتم که راستش رو بگه(آخه به طرز عجیبی تمام درها واسه دروغ گفتن به روش بسته شده.میدونستم نشانه است)ازش پرسیدم اگه مامانت بر فرض محال هیچی بهت نگفت و باهات راه اومد میخوای چیکار کنی؟میخوای همینجو.ری باهم دوست بمونین؟گفت قصدمون ازدواجه.و مامان پسره هم باهاش حرف زده و گفته بعد امتحانا میان خواستگاری.هرچی از هرجا شنیده بودم واسش گفتم و به گوشش نرفت.گفتم همه ی این مشکلات به کنار.فکر میکنی میتونین با هم خوشبخت باشین؟با همچین آدمی که هنوز هیچی نشده فکر میکنه تو رو خریده و بهت میگه اینجا نرو اونجا نرو به فلانی زنگ نزن و حتی بهت اعتماد نداره.تو داری پای تلفن گریه میکنی و اون باور نمیکنه مامانت فهمیده.گفت مامانم هم اینا رو به من گفته(مامانش تا یه حدی میدونسته اینا با همن)

و میگه اگه برم دانشگاه موقعیت های خیلی بهتر برام پیش میاد حتی وقتی قانع نشدم مامانم گریه کرده.میگفت آخه ما هردومون هم رو دوست داریم.و خلاصه این که فکر میکرد هر موقعیتی هم پیش بیاد کسی نیست که انقدر هم رو دوست داشته باشن.میگفت دوست نداره جز این کسی رو دوست داشته باشه.

بچه ها هر چی به ذهنتون میرسه بگین بهش بگم.من واقعا نمیدونم چی بهش بگم.امروز که زنگ زدم خیلی ناراحت بود.قرار شده با مامانش حرف بزنم.آخه اونم نه تنها گوشیش رو گرفته حتی بهش گفته دیگه حق نداری از خونه بری بیرون.

میدونم اونا تجربه شون زیاده.اما میدونم این راهش نیست.چون تو دوستام دیدم که همچین اتفاقی باعث شده طرف هم از نظر روحی ضربه بخوره هم رابطه اش به صورت سکرت بیشتر هم شده.حالا بگین به مامانش چی بگم.میدونم اینجور وقتا آدم منتظر یه نفره که یه پلی بین خودش و خانواده اش بزنه.به قول اون خواننده هه:من و تو مثل ستاره زیر یک سقف اما دوریم

برای به هم رسیدن چشم به راه یه عبوریم.

راستش خودمم خیلی تو فکر رفتم.نمیدونم این فرهنگ کوفتی ما چرا اینجوریه که همیشه خانواده های پسرا تا میفهمن پسر دسته ی گلشون عاشق شده شاید اول یکم ناراحت شن اما آخرش کمکش میکنن تا با دختره ازدواج کنه.اما اگه عین این اتفاق واسه دخترا بیفته اگه خانواده اش یکم روشن فکر باشن که فقط تا یه مدت تو حبسه و اگه متحجرم باشن که باید بری از زیر مشت و لگد برادرا و باباهه دختره رو بکشی بیرون.تازه اونم تا آخر طرد میشه از خانواده اش.تازه اگه جامعه بپذیرش.

میدونم یه علتش به خاطر ضعف ج.ن.س.ی دختراست.اما این مال وقتیه که کار به جاهای باریک بکشه.اما وقتی فقط رابطه در حد تلفن یا اس ام اس بوده نمیتونم هیچجوری این تبعیض جنسیتی رو توجیه کنم.

۳ ـوااااااااای. بدترین اتفاق دنیا اینه بری واسه 2تا از دوست جونات 4ساعت یه نظر بذاری ازینجا تا اینجا.بعد یهو کامپیوتر هنگ کنه و این کار چند بار تکرار بشه.

دیشب این اتفاق وقتی واسم افتاد که داشتم وبلاگ معصومه جون و عزیز دلم پاییزان رو میخوندم.

شرمنده که بازم نشد کامنت بذارم.همه اش تقصیر این پرشینه.وقتی تو اینترنت نیستی و داری متن نظرت رو تایپ میکنی یهویی هنگ میکنه.این صدمنی باریه که اینجوری شده.تقصیر کامنتدونی این بچه های پرشینه

پی نوشت:نمیدونم چطور بعضی آدما انقدر ساده چشماشون رو میبندن و دهنشون رو باز میکنن و اصلا فکر نمیکنن که با حرفاشون چطور دل یه آدم رو میشکنن(آیکون دل شکستن)

نظرات 9 + ارسال نظر
خواهری یکشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:23 ب.ظ

یلدا حرف زدن با کسی که نمیشناسیش بیهودس(من خودم رو میگم، چون نمیدونم دوستت چجور آدمیه).
بعدشم تو میگی کلی باهاش حرف زدی، شنیدی میگن عشق آدمو کور میکنه، این مثل مصداقش همینجاس، تا وقتی که با پسره هست و باهم در ارتباطن هیچ چیز دیگری رو جز اون نمیبینه.
در ضمن تو چی از پسره میدونی؟ دوستت چند سالشه؟ وضع خوانوادش چجوریه؟ خیلی مذهبی هستن؟ مامانو باباش چجورین؟ با پسره چجوری آشنا شده؟
همیه اینارو باید بدونی تا بتونی بهش کمک کنی، چون ندونستن اینا مثل این میمونه که پشته یه دیواری هستی،میخوای بپری اونورش، ولی نمیدونی اونورش زمین صاف هست یا دره است. باید همه جوانب رو بررسی کنی بعد در بارش فکر کنی.
یه چیز دیگه خوده دوستت چقدر پسررو میشناسه؟

دوستم رو میشناسم.دوست صمیمیم بوده.
آره.اما میترسم خودش رو تو چاه بندازه.آخه اون اصلا اهل این حرفا نبود.
پسره باباش فرش فروشی داره خانواده اش مذهبی ان و بچه ی آخره.سال اول دانشگاهه و آزاد مشهد میخونه.دیگه چی بگم؟دوستم همسن منه دیگه عمو جون.خانواده اش مذهبی نیستن اما بی بند و بارم نیستن.مامانش به نظر منطقی میاد.مثل خیلی های دیگه.پسره انقدر دنبالش اومده و واسش خودکشی هم کرده(نمیدونم اینجوری خودکشی ها چرا هیچوقت به سرانجام نمیرسه)اینم دلش به حالش سوخته باهاش دوست شده.رابطه شون هم در حد تلفنه و فقط چند بار هم رو دیدن.
بابا همه جیز رو به من گفته.فقط نمیدونم چقدر پسره رو میشناسه.

خواهری یکشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 06:47 ب.ظ

از کجا معلوم که خود کشی کرده؟ کجا همدیگرو دیدن؟ تو خیابون؟
مامانش از کجا فهمیده؟
یلدا به سرعت برق ارتباطشون بیشتر از این ها خواهد شد،دختر ها به خاطر احساساتی که دارن بیشتر درگیر میشن، جایی میرسه که اگه پسره ولش کنه افسردگی میگیره...
مخصوصاً اینجوری که هم همدیگرو دیدن و هم باهم حرف میزنن.
یلدا این خیلی مهمه که چجوری پسره دوستتو پیدا کرده،چون اینجور دوستیا به سر انجام خوبی متأسفانه نمیرسه.
سن دوستتم کمه، مخصوصاً که بار اولشم هست،فک میکنه نیمیه گم شدشو پیدا کرده، آیندشو بدونه اون پسره نمیتونه ترسیم کنه...

منم باور نکردم.اما مهم اینه که بشه تغییرش داد.تو خیابون.مامان پسره مثلا زنگ زده خواستگاری کنه.
با همه ی اینا کم و بیش موافقم.البته با این موافق نیستم که کسانی که با هم دوست بودن ازدواج موفقی ندارن.خیلی ها رو دیدم که الان عاشق همن.اما نه تو این سن.تو این سن جز ضرر چیزی نداره.
برم همه ی اینا رو بهش بگم؟وایسا یادداشت کنم.گوشی دستت باشه

خواهری یکشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:31 ب.ظ

آره، دوست بودن داریم تا دوستی، تو خیابون رو من میگم،این دوستیه خیابونی 90 درصد به سر انجام نمیرسه،اگر هم برسه اون 10 درصد هم بعده ازدواج طلاق میگیرن،چون میبینن اصلاً تو زندگی با هم تفاهم ندارن، کناره هم به آرامش نمیرسن،یلدا بهش بگو این آرامش خیلی مهمه،ممکنه همو دوس داشته باشن، ولی معلوم نیست با هم به آرامش برسن.
بعدشم آخه کدوم آدم عاقل ای یکی رو تو خیابون میبینه بهش اعتماد میکنه؟!!!!!!!! ها؟!

تینا یکشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 ب.ظ http://tinak.blogfa.com

پسری که اول کاری اونقدر ضعیف و بی اراده س که خودکشی کرده عمرا نمیتونه پناه و تکیه گاه باشه!

یه مرد باید یه مرد باشه. نه یه بچه که بیفتی دنبالش مواظب باشی مبادا بهش فشار بیاد و خودکشی کنه!

در چنین روابطی بعد از مدتی جای پسر و دختر به طرز بی منطقی عوض میشه. یعنی دختره باید هم دختر باشه و تعصبات و غیرت های ممسخره ی آقا رو تحمل کنه و هم بار مشکلات و مسئولیت ها رو یه تنه به دوش بکشه مبادا به آقا فشار بیاد!
هیچوقت در کنار چنین مردی نمیشه احساس امنیت کرد!!

منم خودم ازین پسرای لووووووس انقدر بدم میاد.حالا این دوستم انقدر ازش غیبت کردیم یهویی زنگ زد.منم از دهنم پرید داشتم نظرای وبلاگمو جواب میدادم.شانس آوردم آدرسم رو نداره.
تینا جون شدیدا باهات موفقم.و ازین نظر منحصر به فردت ممنون.تا حالا کسی اینجوری به قضیه گاه نکرده بود.شاید این بتونه کمکم کنه.ممنون.بووووووس

خواهری یکشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:00 ب.ظ

ایول تینا خانم، 200 درصد با هاتون موافقم، منم یچیزی تو این مایه ها میخواستم بگم
و البته سلام،عیدتون مبارک

الان چون من گفتم ۱۰۰ درصد باهاش موافقم تو میگی۲۰۰ در صد که مثلا روی من رو کم کنی؟

معصومه یکشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:04 ب.ظ http://www.ordibehesht1369.blogfa.com

متاسفانه همیشه دخترا ضربه میبینن .. کار مامان دوست شما هم اصلا درست نیست .. باید مراقب دخترش باشه اما نه به این صورت .. میتونی بهش بگی که هوای دخترش رو یه جوره دیگه داشته باشه .. بیشتر بهش محبت کنه و کمبودای زندگیش رو یه جوره دیگه واسش تامین کنه ...

آخه عزیزم من اگه بیام اینجوری بگم که مامانش دعوام هم میکنه.باید با سیاست وارد شد.مثلا باید بگم شما همه جوره تامینش کردین و من میدونم که هیچ کمبود و مشکلی نداره فقط به نظر من باید یه جوری خودتون رو جای اونم بذارین.از دید اون به زندگی نگاه کنین.تا بفهمین مشکل اون با این محدودیت بیشتر حل نمیشه.

[ بدون نام ] یکشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:56 ب.ظ

اگه نظر منو میخوای که اکیداً با اینجور رابطه ها مخالفم. دلیلشم به ذات دختر و پسر برمیگرده. اون پسری که الان میگی اینجور عاشق و شیداس و حتی خودکشی کرده، پس فردا همین پسر خسته میشه و ساز مخالف میزنه.
اونوقت دختره می مونه و یک دنیا دل شکسته و افسردگی و حتی چیزای بدتر...
به دوستت بگو صبر کنه. تب تند زود عرق میکنه. مطمئنش کن که به یکی دو ماه نکشیده عاقل میشه.

بخدا من نمیفهمم این دوستیای خیابونی مگه چی داره که اینجوری دختر پسرا رو جذب میکنه؟

آره.متاسفانه پسرا خیلی کم واقعا عاشق میشن و پای دختر مورد علاقه شون میمونن.اما اگر هم عاشق بشن دیگه هیچ وقت حاضر نیستن از طرف بگذرن.
آخه میترسم نشه و بعد من ضایع بشم.چون میدونم که نمیخواد فراموشش کنه و تا نخواد هم نمیشه.
در یک کلمه هیجان داره.فکر میکنم این هیجان و تازرگیشه که همه رو جذب میکنه.آقا یکی نیست بگه میخواین دوست شین چرا تو خیابون؟تو پارتی ای اینترنتی خونه مجردی ای.نه تو یه محیط گناه آأود(!)که معلومه آخر دوستش چیه:دی
راستی اگه پریایی حالا که خواهشم رو امکانش نبود قبول کنی اون کامنتم رو پاک کن(الان باز میگه کشتی من رو.خب یا قبول کن یا پاکش کن دیگه)

پریا دوشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:57 ب.ظ

آره پریاام
اون کامنت رو هم پاک نمیکنم حرفیــــــــــــــــه؟!!

پاییـــــــــــــــــــــــــزان چهارشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:30 ق.ظ

بعضی وقتا این خانواده ها با ندونم کاریشون دستی دستی بچه هاشونو نابود میکنن...
اینا قبل ازدواج بهتره برن مشاوره... این راهها رو ما هم رفتیم .... اینی که توی دانشگاه موقعیت بهتری پیش میاد و ایناااااااا همچین صد در صد نیست .... بالاخره هر چی قسمت باشه ولی ازدواج و عشق توی سالهای اول جوونی یه مقدار خطرناکه...هر چند یه وقتایی هم شانسکی خوب از آب در میادددد ...ولی کل یوم ازدواج نمی ارزه و دیگه فلسفه شو نمیفهمم من

الهی قربون دلت برم.منو شرمنده خودت میکنی عزیزم.الان دوست دارم زمین دهن باز کنه منو ببلعه ولی چه کنم که زمینم از بلیعدن من عارش میاد

هی میگم نرو با کیانا این میشه نتیجه ش دیگه حالا خوبه نرفتم مهتاد شم

آخه فرهنگ روانشناس جا نیفتاده.بیچاره همینجوری۱۰۰تا حرف ژشت سرش هست.اگه اونجا هم بره یه انگ دیوونه هم میزنن و ولش میکنن.

تازه من به مامانش بگم بچه ات رو ببر روانشناس؟اما کاش فرهنگش رو داشتن.
عزیز دلم اینجوری نگو.خب یادت رفته بود دیگه.همه اش تقصیر اون یلدایه.اگه اون نبود تو میدیدی جای یلدا خالیه اونجا.اما اون اومده جای ما رو هم تو وبت هم تو قلبت گرفته
بیچاره کیانام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد