-
من دوباره اومدم
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 13:49
پریشب بعد از مدت ها رفتم به وبلاگ دوستام سر زدم.انقدر دلم واسه اون زمانی که هر روز واسه دوستام نظر میذاشتم تنگ شد.مخصوصا وقتی تو کامنت دونی های دوستام میرفتم.فردا باز هم تکرار میشود حتی اگر دیگر نباشم.... چند وقتی میشه اینجا هم از رونق افتاده.حالا میخوام بازم اینجا رو رونق ببخشم.با کمک دوستای عزیزم. راستی باید یه چیزی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 13:22
دیروز داشتم خیلی خوش و خرم از امتحان هندسه می اومدم.یهو دیدم یه دختری حدود هفت هشت ساله سرش رو انداخته پایین و داره زمین رو نگاه میکنم.حس کنجکاویم(ابدا فضولی نبود)گل کرد که ببینم داره چی رو اینجوری موشکافی میکنه.وقتی از کنارش رد شدم یه ملخ دیدم که رو زمین لم داده بود این هوااااااااااا الان که بهش فکر میکنم موهای تنم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 18:11
امروزتو مدرسه خیلی دلم گرفته بود.از صبح تا ساعت سوم همینجوری بودم.دوستم هرکار کرد که بخندم موفق نشد.آخه دلیلی واسه خندیدن وجود نداره. بعد ازساعت سوم با زهرا رفتیم بیرون.نمیدونم چی شد که بحث به کیمیا و خاطراتش کشیده شد.یاد اون روزایی که من باهاش لج میکردم.یاد وقتی که آی دی من رو باز کرده بود و تو ادلیستم اسم یه پسری رو...
-
سوم ریاضی
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 19:42
سلاااااااام.آخ که دلم واسه همه تون اندازه ی یک نخود شده.نمیدونم از کجا بگم. چشم به هم زدیم امتحانای میانترم شروع شده و......چرا درسای سوم این شکلیه؟اه اه اه.اون از اون هندسه که اصولا تو مخ هیچکس نمیره اون ازون تاریخ که....ببخشید بعد از ۲ماه اومدم دارم یه ریز غر میزنم.بگذریم....... اول مهر امسال مسخره ترین اول مهر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 15:40
هی میگین کامنت نمیذارین چون من آپ نمیکنم.آخه شما خودتون رو بذارین جای منکمتر از ۱۰روز به پایان تعطیلات مونده.یه پست باید بذارم واسه خداحافظی.آخه سال جدید شروع بشه اینترنت رو میگیرن ازم.گوشی رو هم جمع میکنن(عمرا گوشی رو بدم) اینترنتم الان شده روزی ۱ساعت و نیم.خب من به چیکارم میرسم؟با این سرعت اینترنتم.نیم ساعتش که واسه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1388 23:10
مقدمه: چیزایی که با رنگی نوشتم تو ذهنم بوده که به دلیل بعضی مسائل اخلاقی نتونستم بلند بگم. -------------------------------------------------------------------------------- وقتی مامان از بیرون اومد گفت:یلدا میدونستی می می عروس شده؟ ـ چی؟عروس شده؟عمرا.چه کاریه؟ کلی استدلال واسه مامان آوردم که بابا شایعه بوده که این خاله...
-
مسافرت
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 19:32
راستی یه چیزی رو یادم رفت بگم.شب دوم غذا به عهده ی من بود.منم که کدبانو.رفته بودم تو آشپزخونه.نمیخواستم هم غرورم رو بشکنم و از یاسی بپرسم چجوری درست کنم.بعد چند دقیقه برادر کدبانو اومد و با هم غذا رو درست کردیم.جاتون خالی در یخچال رو باز کرد هرچی بود ریخت.منم هی هم میزدم.بقیه رو هم راه نمیدادیم میگفتیم دخالت نکنین تو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 17:07
سلاااااام.من اومدم.بالاخره تصمیم گرفتم پست بذارم.آخه شما خودت رو بذار جای من.استفاده از انیترنت محدود شده به روزی ۱ الی ۲ساعت و الان تو ساعت دوم هستیم. خب اول از مسافرت بگم یا تبریک؟چون احتمال میدم وسط نوشته ضعف کنم و بستریم کنن به ترتیب اولویت از ماه رمضون بعد تولد ها و بعد سفر میگم. خب چی باید بگم؟هیچ وقت یاد نداشتم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 مردادماه سال 1388 23:25
ما فردا میریم شمال. تا همین ظهری داشتم از خوشحالی پر میزدم.الان هم ناشکری نمیکنم اما بعد از اون حرف..... تا هفته ی دیگه خداحافظ. پی نوشت:دیدین باز فردا اومدم گفتم نمیریم.از مامان اینا بعید نیست.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 مردادماه سال 1388 12:04
وقتی تمام کائنات دست به دست هم بدهند که نتونی حرفت رو بزنی باید چی کار کنی؟ وقتی تمام قرارهای ملاقات یکی یکی کنسل بشن و وقتی تو آخرین فرصت بخوای بگی نرو اما یه sms دیگه رو اشتباهی بفرستی و طرف خودش رو بکشه که smsنصفه است و تو ههی فکر کنی نمی خواد جواب بده.و وقتی صدای گاز ماشینش رو میشنوی تازه بفهمی جریان چیه.و وقتی...
-
تقدیم به ساناز و داداشی
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1388 20:57
سلام.با خودم عهد بسته بودم امروز بیام و اینجا اولین سالگرد دوستیمون رو به کیمیا تبریک بگم.میخواستم از کیکم عکس بگیرم آخه دوستم برام جشن گرفته بود.اما قبل ازین که برم خونه شون همه چی به هم ریخت.میخواستم جشن رو به هم بزنم اما دلم نیومد وقتی رفتم با یه صحنه ای روبه رو شدم که اشک تو چشام جمع شد.دوستم یه عالمه بادکنک خریده...
-
خدایم اینجاست؟
دوشنبه 19 مردادماه سال 1388 15:52
دلم واسه کیمیا تنگ شده.میخوام از شر این دلتنگی به تو پناه بیارم خداجونم.به تو که اون بالا نشستی و من رو میبینی.به تو که بهتر از هرکسی میدونی من خودم رو حفظ کردم.به تو که دیدی چطور مراقب بودم به تو که من رو دوست داری. خدا جونم من رو قبول میکنی؟یه وقت بهم نمیگی برو.یه وقت بهم نگی دیگه دوسم نداری.یه وقت من رو نشکنی.یه...
-
مشکل من چیه آخه؟
جمعه 16 مردادماه سال 1388 17:07
تا حالا شده با اعتماد به نفس کامل تو ۵دقیقه وقتی که دارین ۴تا سایت باز کنین.بعد ببینین همه خوش و خرمن.بعد حسودیتون بشه همه رو ببندین؟ تا چند وقت پیش با خودم فکر میکردم آدما چطور از حسود میشن.نمیدونم چرا اینجوری شد.فقط میدونم الان حسودم.یعنی نمیدونم چی میخوام.سایت رو که باز میکنم اگه طرف غمگین باشه ناراحت میشم.اگه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1388 17:56
نمیدونم اومدم که چی بگم.فقط رفتم تو وب پریا جون و هوس نوشتن کردم.الان خونه انقدر ساکت و آرومه که صدای دکمه ها تو فضا میپیچه.همه خوابن.من هم انتظار میکشم.نمیدونم تا کی.مهم نیست.مهم اینه که دیگه نمیخوام زود قضاوت کنم.دیگه نمیخوام دروغهاشون رو باور کنم. الان حدودا ۳ساعته اینجا نشستم.میدونین دقیقا چی کار میکنم.وبلاگ رو...
-
هرچه میخواست دل تنگم گفتم
شنبه 10 مردادماه سال 1388 00:04
میگم من عاشق حقوقم.البته به خاطر وکالت.اما اگه بخوام حقوق بخونم نمیتونم واسه فوقم برم خارج از کشور. میگه واقعا میخوای بری؟ میگم آره.من که از خدامه.چطور مگه؟ میگه چرا؟ میگم......... اینا مقدمه ی بحث امشبه.نمیدونم چرا امشب دلم هوای رفتن کرده.یکی ندونه الان فکر میکنه من غربزده شدم.اما اگه دلایلم رو بشنوین قبول میکنین....
-
اطلاعیه
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1388 18:06
سلام بچه ها.از نظراتتون تو پست قبل ممنونم.حالا حالاها نمیخواستم چیزی بنویسم.اما دوست لازم شدم. راستش من در ابعاد زیادی تو اینجا(شهرمون)تنهایم.فقط یه دوست دارم که رفت و آمد داریم که اونم بیشتر ازین که باهاش خوش بگذره تو اعصابم گند میزنه.اون روز به من میگفت:یلدا خودت رو جمع کن .از وقتی میری تو اینترنت دیگه اون یلدای شاد...
-
نفرت
یکشنبه 4 مردادماه سال 1388 20:27
تا چند وقت پیش فکر میکردم دردناکترین حس دنیا عاشقیه(دوست داشتن رو نمیگم.)اما حالا فهمیدم که یه چیز ترسناکتر وجود داره که بهش میگن نفرت. تا حالا کسی رو ندیدم از نفرت بنویسه.خب میدونین که من یکم گیج میزنم یا به قول شوهر خاله ام هی میزنم تو خاکی.حلا میخوام دقیقا از نفرت بگم. یکی هست که ازش متنفرم(نه بابا)من تا حالا با...
-
تقدیم به او که هیچگاه از خاطرم کم رنگ نمیشود
شنبه 3 مردادماه سال 1388 21:38
طعم نگاه آخرت تو لحظه ی خداحافظی گریه ی بی وقفه ی من تو اون روزای کاغذی قول داده بودیم ما به هم که تن ندیم به روزگار چه بی دووم بود قول ما جدا شدیم آخر کار تو حسرت نبودنت من با خیالتم خوشم رفتم من ازین دیار آرزوهام رو میکشم کوله بارم پر حسرت تو دلم یه دنیا درده مثل آواره ای تنها تو خیابونی که سرده تا خیالت به سرم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1388 22:13
سلام.بعد از یه مدت خیلی زیادی اومدم وبلاگ بنویسم(!)واسه همین نمیدونم از کدوم انفاق بگم.اتفاق بد که خدا رو شکر نیفتاده.حالا به ترتیب یکی یکی میگم چی شد. مشهد رفتنم و ۱۰ روز آویزون خانواده ی خاله بودن.گردش هم نه به اون صورت.یه بار حرم زیست خاور یه بار پارک ملت و متل توریست توس.کلا اون مدت بر خلاف تفکر قبلی ام صبح تا شب...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 تیرماه سال 1388 11:49
این پست به دلیل نکات غیر اخلاقی حذف شد اما کامنتاش رو نگه داشتم
-
زود خوب شو.باشه؟
جمعه 12 تیرماه سال 1388 22:04
سلام بچه ها.حوصله ی مقدمه چینی ندارم. دیشب به طرز عجیبی تونستم با کیمیا(همون عشقم)صحبت کنم.دیدم این همه اومدیم از خدا گفتم هی گفتم من رو دوست نداره.میخواد من رو یه جوری امتحان کنه که از پسش برنمیام اما امشب میخوام ازش تشکر کنم(با کمی تاخیر) خدا جونم دوست دارم.هرکی ندونه تو که میدونی هوس نبود.تو که میدونی من رو بهت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1388 15:21
سلام.قصد نوشتن نداشتم.تازه از مشهد اومدم.اون پست قبلی فکر نکنم کامل شه.چون حس اون روز پرید(یه صحنه جوگیر شدم خواستم از درس بنویسم دیدم به من نمیاد.) داشتم میگفتم رفتم تو وب پریا گفتم برم ببینم کی چی گفته(الان به عمق فضولی پی بردین؟) که واسه اولین بار به وبلاگ تینا و....پریا بگو دیگه همون افتتاحیه هه.چی بود.خب حالا...
-
این پست در حال کامل شدن میباشد.فعلا نخون
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1388 16:38
می گم یه مدت میشه که کلا همه تصمیم گرفتن پاشن بساطشون رو جمع کنن برن. مثلا مونی عزیز که مدتیه نیست.سانیا که خودم حرف بد زدم و شرمنده ام پریا که چند روزی اینجا اومد و خوشحالمون کرد مصطفی که باعث شد چند وقت داغ بی داداشی رو فراموش کنم و در صدر همه ی اونا ......(خودتون میدونین) چند وقتی میشه که رفتم تو بحث های فلسفی(از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 تیرماه سال 1388 17:37
بچه ها اینجا کسی هست که حقوق یا فلسفه سرش بشه کمکم کنه؟ راستی دیگه نمیخوام راجع به ..... صحبت کنم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 تیرماه سال 1388 15:19
پویا دارم سعی میکنم chatpersian رو باز کنم.قاط زده.به سعید زنگیدی؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 تیرماه سال 1388 19:42
سرم گیج میره و حالم به هم میخوره.دارم از حال میرم.شاید آخرین پست باشه.اون رفت چون دوسم داشت.نمیدونم چی بگم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 تیرماه سال 1388 13:10
دوست جونا سلام.امروز نمیخوام غر بزنم از زمونه بنالم.حالا میدونم که هرکی بخواد اذیتم کنه شماها پشت منین اینطور نیست؟دیگه از هیچی نمیترسم.چون هم خدا طرف منه هم شما(الان خدا میگه تو نمیخواد به جای من بحرفی) بچه ها راستش من ۱ماهی میشه نماز نمیخونم.نمیدونم احساس میکنم این غم مربوط به همین مسئله است.هنوز خدا رو دوست دارم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 تیرماه سال 1388 22:18
یکی تو چت روم گیر داد تنهایه و این حرفا.من هم میخواستم انتقامم رو از پسرا بگیرم گفتم okباهات می چتم. گفتم من عاشقم.عاشق سعیدم.عذاب وجدان نداری به من گیر دادی؟گفت شماره اش رو بده.تو که میگی ۲ماهه ازش بیخبری.حتما دوست دختر جدید پیدا کرده. سانی حرفاش داغونم کرد.فهمیدم برای بدست آوردن دوباره ی سعید مجبورم با غیرتش بازی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 تیرماه سال 1388 00:14
ساعت دقیقا ۱۲.عاشق این ساعتم.عاشق ساعتیم که هرسه عقربه تو یه نقطه یکی میشن تا به من بگن:خوشحال باش.یه روز دیگه هم گذشت. و واقعا خوشحال میشم.ازین که تموم شن.کاش میشد این عقربه ها فقط یکم سریعتر دنبال هم میکردن.از عقربه کوچیکه میپرسم با این عجله کجا میرین؟میگه دارم دنبال عقریه بزرگه میرم.از عقربه بزرگه میپرسم میگه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 تیرماه سال 1388 11:35
سلام دوست جونا.الان که دارم این پست رو مینویسم بدجوری داغونم.و البته خسته. چونم داره می لرزه.چون نمیخوام گریه کنم.اشک تو چشام جمع شده.اما فرصت رهایی و سرازیر شدن پیدا نمیکنه.یعنی من نمیذارم. وای کاش میشد با این کلمات که هیچ وقت به درد نمیخورن توضیح بدم که چه جوری تمام سلول هام رو درد میگیره.کاش میشد فریادش بزنم.اما...