hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

سلام.بعد از یه مدت خیلی زیادی اومدم وبلاگ بنویسم(!)واسه همین نمیدونم از کدوم انفاق بگم.اتفاق بد که خدا رو شکر نیفتاده.حالا به ترتیب یکی یکی میگم چی شد. 

مشهد رفتنم و ۱۰ روز آویزون خانواده ی خاله بودن.گردش هم نه به اون صورت.یه بار حرم زیست خاور یه بار پارک ملت و متل توریست توس.کلا اون مدت بر خلاف تفکر قبلی ام صبح تا شب کتاب میخوندم.چشام رو که باز میکردم شکسپیر بود و هملت و تلاش بیهوده ی عشق و فلسفه ی سوم ها وکلبه ی عمو تم و یک عدد ماهواره و کلی آدم که هیچ کدوم نمیتونستم لبخند رو رو لبام بیارن.البته ظاهرم افسرده نبود اما از تو.... 

و آثار دوری از خانواده پس از بازگشت به وطن(شهرستان....)نمایان شد.شب اول سالم بودم.شب بعد یهو سرم گیج رفت و دست و پام شروع کرد به ارزیدن.روز دوم رفتیم بیرون شهر.که چه روز گندی بود.از صبح حالت ضعف داشتم.تو ماشین سرم رو روشونه ی نیلوفر گذاشتم و در حالی که سرم رو نوازش میکرد خوابیدم یا بهتره بگم از حال رفتم.وقتی به مقصد رسیدیم از پله ها با سرگیجه ی فراوان بالا رفتم و وقتی به توی خونه رسیدم دوباره رو زمین افتادم.مامان اینا که تا یه ربع من رو ندیدن و داشتن از بابا به خاطر رنگ خونه و فراری دادن حشرات تعریف میکردن. 

وقتی هم که یکی یکی چشمشون به من افتاد شروع کردن به جیغ و داد.یکی میگفت قندش افتاده یکی میگفت مسموم شده احتمالا یاسی هم گفته سرطانه.تشخیص من هم ام اس بود. 

خلاصه مامان با یه لیوان آب قند(آبی که قاطی قند شده)برگشت.به زور ریخت تو حلق مبارک.اما هیچ گونه اثری نکرد.قسمت جذابش اونجایی بود که به خاطر وجود پسر خاله ام مجبور بودم با مانتو باشم چون زیرش تاپ داشتم.خلاصه تنها چیزی که ازون روز یادمه ۵۰۰لیوان آب قنده.و این که یه بار مامانینا حواسشون نبود رفتم بیرون که خیر سرم قدم بزنم اما باز ضعف کردم و برگشتم سر جام.دیگه همین.هیچی ازون روز نفهمیدم.روز بعد هم خوب بودم تا شب که رفتیم خیابون راه بریم.به سر کوچه که رسیدیم باز سرگیجه گرفتم و مامان یه بستنی پرملات واسم گرفت و راهی خونه کرد من رو و گفت برم آب قند حتما بخورم.به جان شما که نه جان همون.....که میخوام سر به تنش نباشه رفتم بنوشم اما دیگه داشت حالم از هرچی آب قنده به هم میخورد. 

خلاصه تا یه مدت استراحت کردم تا دیروز که اومدم امتحانی با دوستم برم کلاس ایروبیک(یه چیزی تو مایه های بدن سازی.تنها چیزی که نبود ایروبیک بود)اونجا تا تونستم بالا پایین پریدم.باز تا شب بیحال بودم و حالت ضعف داشتم(این یکی رو به مامان نگفتم) 

همه میگفتن ضعیف شدم واسه همین اینجوری ام.شب اول داوطلبانه میخواستم برم سرم بزنم اما وقتی یادم اومد اونقدرها که فکر میکردم هیجان نداشت پشیمون شدم.چیه یک ساعت یه جا دراز بکشی تا یه چیزی مثل آب قند خودمون وارد بدنت بشه؟اصلا چه کاریه خودم میخورم. 

بالاخره دکتر هم نرفتم.الان هم بهترم.فقط دلم واسه یه تفریح لک زده. 

راستی بذارین از حرم بگم براتون. 

با کلی ادا و اطوار و لوازم عاریه رفتیم حرم(روسری مشکی خاله و جوراب دخترخاله و چادر دوستم و یه سنجاق پیدا شده واسه یقه ی مانتو و....)اما هیچی نفهمیدم.اون قسمتی که آقایون رو راه نمیدن نشسته بودم و چادرم رو رو شونه ام انداخته بودم.این خواهران محترم ۵۰۰بار اومدن گفتن خانوم چادرتون رو سرتون کنین.من هم گفتم اینجا که مرد نیست.تازه خودتون که میبینین چادرم رو که میندازم رو سرم روسری ام میره عقب موهام دیده نمیشه. 

اما کو گوش شنوا یا بهتره بگم کو عقل و منطق.راستش من وقتی بچه بودم(هنوز به سن تلکیف نرسیده بودم)رفتم حرم.با بلوز شلوار.راه ندادن و گفتن باید روسری سرت کنی.انقدر بد برخورد کردن که گریه ام گرفته بود.ازون موقع تا حالا از حرم بدم اومده.ترجیح میدم از همینجا بدون هیچ آداب و رسومی که بخواد من رو از توجه به امام رضا باز داره صحبت کنم. 

باورتون میشه انقدر حواسم پرت شد که واسه هیچکس دعا نکردم؟شرمنده.البته شب واسه دوستای خوشگلی که هنوز هم اینجا میان(ازین حرفم کاملا منظور داشتم داداش مصطفی)دعا کردم. 

راستی یه چیز دیگه.رفتم پیش مشاور تحصیلی.گفت اگه کنکور ریاضی بدم نه میتونم برم حقوق و نه فلسفه.هی.شانس که نداریم.بعد عمری یه درسی پیدا شد از ما خوشش بیاد قسمت نیست باهاش رفیق شیم. 

ازون جا که برگشتم کلی هدف دار و البته کمی ناراحت بودم.مثل منگ ها به آدمای دوروبرم نگاه میکردم.یکی داشت رپ میخوند.اون یکی داشت قربون صدقه ی دوست دخترش میرفت.یکی داشت با فروشنده سر قیمت جنس ها بحث میکرد.هر کسی تو یه فکری بودو داشت زندگی میکرد.اما فقط من بودم که به زندگی فکر میکردم.فلسفه این رو به من یاد داد.  

پی نوشت:دلم برای کیمیا تنگ شده.کاش اینجا بود.

نظرات 9 + ارسال نظر
استر پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:44 ب.ظ http://tavalode2bre.blogsky.com

سلام دوست عزیز منتظرت هستم.

مونس جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:45 ق.ظ

اووووووووووو پس یلدا خانوم هم مشهد بودن بسلامتی. زیارت قبول خاوم
دختر گل اینجور وقتا یه کم نمک بخور جای آب قند
بعدشم انقدر برو اروبیک تا بشی 29 کیلو! مگه نمیگم برو بدنسازی؟ یلدااااا؟؟؟ پس من اونروز اونهمه پشت تلفن با عمع بزرگم داشتم حرف میزدم؟ا! من فکر میکردم تویی:)

سلام مونس گل گلاب عزیز دل.ممنونم.اونم خوردم.نمیدونم چرا اینجوری شدم.
برم بدنسازی شکل گلابی بشم؟آخه پسرا شکل گلابی میشن.ما هم بگی نگی یه رگ مذکر هم تو خون مون هست(منظورم اخلاقیه)
منم فکر کردم تویی.پس یعنی کی بوده؟

roshan جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:35 ب.ظ http://poorwomen.blogsky.com

salam yalda joon kheyli ghashnag minevisi vaghean ba neveshte hat hal mikonam badam raje be ooon commenti ke gozashte boodi mikhastam ye chizi begam albate narahat nashi ha vali azize delam to chi kare hasti ke miay nazarate karshenasane midi va migi ke hameye moshkelatet nashi az ghaboool nadashtane khodast are azizam?man ke daram migam khoda ro ghabool nadarm vase ine ke motalee kardam tahghigh kardam fekr kardam bahs kardam ta be in natije residam ke khoda vooojood nadare
badesham to mikhay khodayi ro ke voojood nadare ghabool dashte bash azizam aslan to be kishe khodet manam be kishe khodam badesham in moozoo ke man khoda ro ghabool nadaram be maman babam hich rabti nadare oona aslan dar morede aghayed man chizi nemidoonan chon man esteghlale fekri daram va oona khoda ro ghabool daran in mozoo ham be man hich rabti nadare

عزیزم چرا عصبانی میشی؟من نظر کارشناسانه ندادم.فکر میکنم نوشته بودم به نظر من اینطوریه.
این حرف رو هم سر دوستی زدم.فکر میکردم دوستا میتونن نظراتشون رو به هم بگن.خب اگه ناراحتت کردم معذرت میخوام.فکر کردم با هم دوستیم.
من واقعا تو رو به خاطر اینکه رفتی دنبال این موضوع و تحقیق کردی تحسین میکنم.اما میخوام بدونم تو تمام مراحل تحقیقت بی طرف بودی؟میشه اسم کتابها رو بگی؟علاقه مند شدم بخونمش

آلیس جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:00 ب.ظ http://www.jahizieh.mihanblog.ir

سلام یلدا جان خیلی خوشحال شدم ازینکه دیدم اینقدر به فکرمی یلدا نگران من نباش هنوز می تونم از پس کارام بر بیام بازم ممنون عزیزم اگه دوست داشتی شمارتو برام خصوصی بزار شاید بتونم باهات تماس داشته باشم عزیزم بازم ممنون

سلام عزیزم.دعا میکنم زودتر عروسیتون سر بگیره بیام براتون برقصم.چشم

روانی جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:04 ب.ظ

حالا مشهد بودی شیطونی که نکردی؟
پروما هم رفتین؟
این کتابا چیه میخونی خجالت نمیکشی

وا!من وشیطونی!
عجبا!
نه نرفتم.دیوونه ای به خدا.ممنون که سر زدی.

roshan جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:04 ب.ظ http://poorwomen.blogsky.com

are azizam mitooni beri ketab haye karl marx ro bekhooooooni mitooni maghale haye ziadi ro ke tooye internet hastand bekhooni kafie search koni bahs haye marx va engels bahs haye jalebi daran va ham chenin baraye in ke bedooni ma ro khoda nayafaride va chetori be voojood oomadim mitooni nazarieye darvin ro bekhooni
a lahne bade commmment ghablim ozr mikham akhe kheyli asabani boodam!!!!!!omidvaram mano bebakhshi

سلام عزیزم.چه همه مطلب.کی اینا رو بخونم.مگه تئوری داروین رد نشد؟
فرموشش کن.مهم نیست.
تا بعد

مهدی احمدی شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:07 ب.ظ http://zakhire.parsiblog.com

سلام. خسته نباشید. مطلب مفید و مهمتون رو خوندم. من پیشنهاد می کنم لینکهای زیر رو ببینین:‌
http://sorchi.mihanblog.com/post/149
و:
http://www.mashal.org/home/main/print_hejtemahi.php?id=00299
و :‌
http://www.porsojoo.com/fa/node/29876/print
اگه سوالی موند من در خدمت هستم.
موفق باشین

محمد شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:05 ب.ظ http://62ng.blogfa.com

شنیدیم کف خیابون های تهران { همون شهر اخلاق رو میگم} پر بوده از خون .از آتیش

از لنگه کفش هایی که آدرس لنگه ی دیگشون رو باید از پزشک قانونی .....

سلام
من آپم و منتظر حظورت
[گل]

سلام.واقعا آدم نمیدونه چی بگه.بدتر از همه ی اینا میدونی چیه؟این که باید این چیزا رو ببینی و دم برنیاری.باید لبخند بزنی و مثل همیشه بگی به به چه هوایی.انگار نه انگار اتفاقی افتاده.انگار نه انگار هم وطنامون رو....
الان میام

روشن چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:55 ب.ظ

منظورم از دیکتاتور بودن این نیست که مثل احمدی نژاد باشی منظورم از دیکتاتور بودن لیبرال نبودن است کرفتی چی میگم ؟
همون جوری که ویل دورانت گفته بعضی وقت ها باید دیکتاتور بود از نظر سیاسی که نگفته از نظر غیر سیاسی و روانشناسی و این حرفا گفته حالا گرفتی؟

آره.گرفتم.اگه از کلمات فارسی استفاده کنی راحت تر میفهمم.
درین مورد خاص باهاش موافقم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد