hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

یکی تو چت روم گیر داد تنهایه و این حرفا.من هم میخواستم انتقامم رو از پسرا بگیرم گفتم okباهات می چتم.
گفتم من عاشقم.عاشق سعیدم.عذاب وجدان نداری به من گیر دادی؟گفت شماره اش رو بده.تو که میگی ۲ماهه ازش بیخبری.حتما دوست دختر جدید پیدا کرده.
سانی حرفاش داغونم کرد.فهمیدم برای بدست آوردن دوباره ی سعید مجبورم با غیرتش بازی کنم.شماره رو بهش دادم.قرار شد بزنگه و خبرش رو به من بده.
حالا....سانی.باید چی کار میکردم؟باید چه جوری بهش میفهموندم حق نداره من رو از خودش بیخبر بذاره؟باید چه جوری بهش میفهموندم من هم میتونم رو نقطه ضعفش دست بذارم(اونم گذاشت.من رو بیخبر گذاشت.من هم با غیرتش....)
از اون پسره متنفر شدم.چرا گفت سعید من رو دوست نداره؟نمیدونی وقتی ازین که تنهای و دنبال یه دوست میگرده چقدر میخواستم اون سعید باشه.یهو قاطی کردم گفتم دوستت دارم سعید.فکر کردم سعیده.
وای خدا.اون خیلی غیرتیه.هر روز idمن رو چک میکرد.تمام پسرها رو(حتی اقوام)پاک کرده بود.یه بار با یکی چت کردم فهمید.انقدر عصبانی شد که از ترس زدم زیر گریه.
باید چی کار میکردم؟ 

به خدا من نمیخوام با اون غریبه باشم.نمیخوام عشقم رو برنجونم اما ............. 

کمکم کنین.تا دیر نشده نظرتون رو بگید(خواهش میکنم)  

بچه ها باورتون میشه ازش(اون یارو)می ترسم.اگه اتفاقی افتاد مواظبم هستین؟تنهام نمیذارین؟من خیلی میترسم. 

خدا جون کمکم کن.

پریا جونم ببخشید میخواستم این پست رو واسه تو بنویسم.اما دلم پر بود.بغض داشت خفه ام میکرد.با اینکه تولدت رو تبریک گفتم اما دوست دارم اینجا هم یه تبریک گنده بگم تا همه بدونن من تولد پریا جوووووووون رو فراموش نمیکنم(مرگ من عروس شدی؟)

نظرات 4 + ارسال نظر
سانیا یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:41 ب.ظ

سلام یلدا جون
برو راحت بخواب نگران نباش
الان وقت نصیخت کردنت نیست وگرنه که کلی حرف داشتم
یلدا این بازی رو تموم کن...وگرنه دختر اذیت می شیا ببین کی بهت گفتم

سلام.الان صبح شده.دیشب تا صبح داشتم فکر میکردم.
سانی جون من دیگه نگو باید تمومش کنم.

سلام دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:08 ق.ظ

سلام دوست عزیز
موضوع وبلاگ شما خیلی خوبه ولی سعی کنید قالبتون رو عوض کنید قالبهای جدید به سیستم وبلاگ دهی اضافه شده

منم یک وبلاگ دارم اگه دوست داشتین آنتی ویروستون رو بدون دردسر آپدیت کنید میتونید وبلاگ منو ببینید
www.nod32us.mihanblog.com

اگه اومدی یک نظر هم بده منم مثل شما انتقاد پذیر هستم

سلام.ممنون از نظرت.اگه قالب خوب سراغ داری بگو.خیلی گشتم اما نیافتم.

پویا دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ق.ظ

سلام خوبی یلدا جان
حرفات و خیلی از ته دل میگی واقعا به دل آدم میشینه
به نظر من اون پسره نباید می گفته که سعید دوست نداره چون هر چی باشه تو دوسش داری و اون تا وقتی مطمئن نشده نباید همچین حرفی می زده
اما به نظرم بهتره واقع بینم باشی سعی کن به جای اینکه خودتو عذاب بدی خوب دربارش فکر کنی

یک چیزه دیگه هم هست اگه آدم به یک چیز خیلی فکر کنه ملکه ذهنش می شه و قسمتی از وجودش
به نظر من سعی کن فکرتو آزاد کنی و به چیزای خوب فکر کنی اینطوری اگه سعید بخواد دوباره بیاد حتما بر میگرده پیشت
اگرم که نخواد بیاد با فکز کزدن خودتو اذیت می کنی
حرفامو به انوانه یک داداش که دوست داره خواهرش همیشه خوش باشه همیشه گفتم
امیدوارمم موفق باشی

سلام.دوست دارم همینجوری بمونی.یه داداش خوب و مهربون که واسه خواهرش هرکاری میکنه.
نمیتونم بهش فکر نکنم.
اینجوری ازت نمیترسم.تو که نمیخوای خواهرت بترسه؟
دوست داشتم میگفتی که دیگه من رو برای خودت نمیخوای و فقط هدفت کمک به منه.
راستی چی off گذاشتی؟اون چی گفت؟کامل بگو.همینجا.

پریا دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:57 ق.ظ http://www.blogme.blogfa.com

فعلا اومدم تشکر کنم بابت تبریک تولدم
راجع به این مسئله بعدا حرف بزنیم اوکی؟!

بووووووووووس

خواهش میکنم عزیزم.ممنوووووووووون که سر زدی.
آره بابا اون رو ولش کن از آقاتون چه خبر(دیگه مگه ول میکنم؟)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد