hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

ساعت دقیقا ۱۲.عاشق این ساعتم.عاشق ساعتیم که هرسه عقربه تو یه نقطه یکی میشن تا به من بگن:خوشحال باش.یه روز دیگه هم گذشت. 

و واقعا خوشحال میشم.ازین که تموم شن.کاش میشد این عقربه ها فقط یکم سریعتر دنبال هم میکردن.از عقربه کوچیکه میپرسم با این عجله کجا میرین؟میگه دارم دنبال عقریه بزرگه میرم.از عقربه بزرگه میپرسم میگه دنباله کوچیکه است. 

همون عشق آرومی که همه میگن خوبه.همونی که اسمش دوست داشتنه(آروم و متعادل)همونی که از عشق داغ بهتر و موندگارتره. 

عقربه ها به هم که میرسن بدون لحظه ای مکث از کنار هم میگذرن.چرا واینمیستین؟میگه چون عشق جاریه.اگه یه جا بمونه فاسد میشه و میگنده.عشق یعنی رفتن نه ماندن و در باتلاق زندگی فرو رفتن(این جمله کجا بود؟) 

امشب دلم تنگه.امشب هم مثل همه ی شبها دوست دارم زودتر بخوابم تا نفهمم.نفهمم که چی میکشم.تا فراموش کنم. 

گریه نکن دل بی طاقت از بی خبری ........... 

کاش میشد فقط یه دیقه فقط یه دیقه باهاش صحبت کنم و بگم که اگه الان از هم دوریم فقط واسه اینه که تو نخواستی با هم باشیم. 

برام دعا کنین. 

راستی از پریا و صدرا و سایر وابستگان ودور و نزدیک و سایر دست اندر کاران ممنون.ممنونم که با حرفای جالبتون باعث شدین برای یه مدت هرچند کوتاه ازین غم فاصله بگیرم.ممنونم که بعد از مدت ها از ته دل خندیدم. 

سانیا  مونس پریا لیلیوم مصطفی و....ممنونم که بهم نشون دادین که هنوز تنها نشدم. 

شکل وصیت نامه ها شد.نشد؟(جواب فوری)

نظرات 9 + ارسال نظر
صدرا یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:34 ق.ظ http://www.roozha88.blogfa.com

نه نشده(جواب فوری)
شرمنده از این که جوابت دیر شد خیلی گرفتار بودم.
بله هنوز هم تئاتر کار می کنم
برای تئاتر ها عکاسی می کنم گاهی طراحی می کنم
خلاصه از هر کاری که بتونم برای بهتر شدن کار انجام بدم دریغ نمی کنم.(آب حوض هم می کشم)
کلاس نرفتم و ورودم به گروه های تئاتر کاملا بر حسب اتفاق و البته علاقه ی خودم بود.
اگر دقت کرده باشی چند خط پایین تر نوشتم که همدان هستم.
اگر پست های قبلم رو هم دیده باشی باز هم آثاری از تبلیغات تئاتر پیدا می کنی.
البته بگم که کار من در تئاتر منشی گری صحنه هست.
این هم از جواب .......آخیش

سلام.
خواهش میکنم.توقعی نداشتم.میشه بگی چطور رفتی تو کار؟نمیخوای فکر کنم که یهو با یه اسب بالدار اومدن در اتاقت و گفتن شما علاقه دارین به تئاتر تو هم گفتی بله و رفتی تو کار.
من دوست دارم تئاتر کار کنم اما نمیدونم از کجا باید شروع کنم(تو شهرستان ما امکانات اصلا نیست)
ممنون از نظرت

پریا یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ق.ظ http://www.blogme.blogfa.com

اومدم ماچت کنم و برم (این بلاگ اسکای برای چی آیکون ماچ و بوسه نداره؟! من همیشه این مشکلو با مونسم دارم اهه)

اشکال نداره از روش خودم بهره میگیرم:
بیا یه بوس بده بینم!

بیا مااااااااااااااچ.آه.ازین ور.ازون ور حالا اونور.چه تف مالی ای شد.
حالا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پریا جونم مهربون شدی.این آقای خوشبخت کی بوده که به مبارکی قدمش به ما سر زدی؟؟؟؟؟؟؟؟
میگم وبلاگ این دوستت هم باحاله ها.فقط یکم غریبی میکردم ـ(به من نمیاد؟)که حل شد.
ازت ممنوووووووووونم.دیشب کلی حال کردم.قلبببببببب

مصطفی یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:23 ق.ظ

سلام
یه موضوع رو برام روشن کن
سوء تفاهم یعنی چی من چکار کردم که فکر کردی سوء تفاهمی ژیش آمده؟
در ضمن آدرس ایمیلت رو ندارم
یه در ضمن دیگه چطور میشه توی بلاگ اسکای نظر خصوصی فرستاد
و در ضمن آخری من هیچوقت قهر نمیکنم
اگه بای غربیه خداحافظ هم عربیه
بنابراین
خدانگهدار

سلام.وا!چه خشن.اگه اسمت رو نمیدیدم فکر میکردم اشتباه گرفتنم.
۱ـ ازون روزی که گفتم باهات کار خصوصی دارم کم کامنت میذاری(یه مدت هر روز میذاشتی اما الان....)فکر میکنم میدونی چی کارت داشتم.هنوز هم مشتاقم باهات حرف بزنم.اگه یاهو داری یه روز on شو.با اینکه دوست ندارم با دوستای وبلاگی ام چت کنم اما قضیه ی داداشی جونم با بقیه فرق داره.نه؟rose_zard_207
۲ ـ نمیشه.اما میشه تاییدی کرد.ولی به دلیل بعضی مسائل دوست ندارم برام خصوصی بذارن.ولی به خاطر داداشم باشه.
۳ـچرا به ذهن خودم نرسید؟قربون داداش متفکرم برم.دلتون بسووووزه(با تو نیستم با اونایی ام که داداش دارن)
۴ ـنمیدونم تا حالا گفتم یا نه.من چون هیچ وقت برادر نداشتم تو رو درست مثل یه داداش واقعی دوست دارم و بهت احساس نزدیکی میکنم و اگه دختری بهت چپ نگاه کنه خفش میکنم(چون زنت رو خودم انتخاب میکنم.باشه؟)
خب عقده است دیگه.تو که دوست نداری من سر خورده شم؟
(الان از پسر خاله ام پرسیدم یه چیزی به عنوان خداحافظی بگو نه غربی باشه نه عربی گفت دیدار به قیامت)
پس دیدر به قیامت(چشمک)
راستی آرزو به دلم گذاشتی یه کامنت مرتبط با پست بذاری

roshan یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 04:05 ب.ظ

ممنونم.من رو یاد قرآن انداختی.امیدوارم آرومم کنه

سانیا یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 04:51 ب.ظ

سلام یلدا جون
چطوری خانومی
خوبی ؟
بیشتر شبیه لوح تقدیر شد فکر کنم :)
عزیزم چی بگم
دوست داشتم کمکت کنم اما انگار نمی شه
کمک کننده نمی خواد کمک بشه بهش :)
مراقب خودت باش
راستی یه سوال دارم اما ...
ولش کن
خداحافظت عزیزم

سلام.خوبم.نه.خوب نیستم.من باختم سانی.باختم.
چه سوالی؟

pooya یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:22 ب.ظ

خیلی قشنگ بود یلدا جان
اوش لبریز از احساس بود
اکا حیف که این احساسه قشنگ با قم بیان شده بود
امیدوارم تو دفه اشی بعدی که چیزی می نویسی مطالبی اینچنینی همراه با شادی باشه
که منشا اون شادیم باید خودت باشی

اصلا خوب نیستم.زنگ زدی؟

آلیس یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:22 ب.ظ http://www.jahizieh.mihanblog.ir

سلام یلدا جاننمیدونم فکر کنم یکم داری افسردگی میگری ها ؟؟؟؟؟مرسی اومدی پیشم

خوشحال شدم.

سانیا یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:19 ب.ظ

نه نباختی
به خورده باید رو خودت مسلط تر باشی عزیزم
سوال خاصی نیست
حالتم خوب باشه خانوم خوب ؟
نبینم یلدم ناراحت باشه ها

چرا باختم.من این بازی رو به قیمت عشقم شروع کردم.و تنها چیزی که میتونه آرومم کنه اینه که به قیمت جونم این بازی تموم شه.

پویا دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:12 ق.ظ

راستی یلدا من سعی می کنم با سعید ارتباط برقرار کنم که نظرشو بدونم
راستش بهم تو نت جواب داد و برام آف گذاشت
فکر کردم بهتره اول همینطوری باهاش حرف بزنم و بعد باهاشا تماس بگیرم
چون ممکنه اونطوری نشناخته باهاش حرف بزنم نتونه حرف بزنه
حالا بازم بهت خبرشو می دم مراقب خودت باش

واقعا؟میشه بهش بگی برام تو وبلاگ پیام بذاره؟میشه بگب فردا ساعت ۳on شه.اگه تو یاهو نبودم بیاد اینجا برام کامنت بذاره من جواب بدم اون بذاره من....میشه؟
بهش بگو که من هنوز دوسش دارم بگو.خوب؟فقط سریعتر.من دیشب اصلا نخوابیدم.دلش میاد؟
پویا بهش بگو تنها پل ارتباطی ما فعلا وبلاگه.ازش خواهش میکنم بیاد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد