hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

مرکز ناباوری

تو کوچه ی خاله ام یه جایی هست که سر درش نوشتن مرکز ناباروری.اولین بار که از جلوش رد شدم با خاله ام اینا بودیم.شوهر خاله ام کنار اون مرکز نگه داشت تا از سوپری که اونجا بود خرید کنن.همه

از ماشین پیاده شدن و فقط من و پسر خاله ام تو ماشین بودیم..که یهویی چمم به تابلویی افتاد با این عنوان:مرکز ناباوری

گفتم حتما کلینیک مشاوره ای چیزیه.شروع کردم به داد و بیداد:من باورم نمیشه.باورم نمیشه.بریم مرکز ناباوری.

و بعد در ماشین رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون.به طرف آسمون خراش مرکز ناباوری رفتم.پله ها رو شیش تا یکی رفتم بالا.آخه تا حالا تو اینجور ساختمونای خوشگل نرفته بودم.به درش

که رسیدم در خودش باز شد.اومدم برم تو که با صدای خنده ی پسر خاله ام به خودم اومدم.برگشتم و با عصبانیت گفتم چیه؟

دیدم داره به تابلو نگاه میکنه.عقب عقب اومدم تا بتونم نوشته ی رو تابلو رو یه بار دیگه بخونم.اینبار با چشمایی که از فرط دقیق شدن ریز شده بود(آخه فکر میکردم اون گوشه کنارا یه چیز ریزی

نوشته که من ندیدم)نوشته ی درش روی تابلو رو خوندم:مرکز ناباروری

همینطور که از خجالت سرخ شده بودم رفتم نشستم تو ماشین.و دعا میکردم کسی من رو ندیده باشه.

هنوز هم وقتی از جلوی اون مرکز رد میشم بی اختیار میزنم زیر خنده.کاش اول چشمام رو باز میکردم بعد وارد جای که نمیشناختم میشدم

ازین قبیل سوتی های من کم نیستن.مثلا یکیش همین چند روز پیش.زنگ ادبیات بیکار بودیم نشسته بودیم از بچگی هامون میگفتیم.یکی از دوستام گفت:ما تو راهنمایی یه دبیری داشتیم که گوشاش خیلی تیز بود.....

پریدم وسط حرفش:مگه مرد بود؟

نه چه ربطی داره؟

پس تو گوشاش رو چجوری از زیر مقنعه دیدی؟

همه زدن زیر خنده.به خیال اینکه من دارم شوخی میکنم.اما من خیلی جدی سوالم رو تکرار کردم:میگم چجوری گوشاش رو از زیر مقنعه دیدی؟

یلدا شوخی یه بارش قشنگه.بس کن.

من که هنوز تو فکر گوشای خانومه بودم حرفش رو اینجوری برداشت کردم که سوالم خیلی بدیهی بوده.با قیافه ی متفکرانه(همون یافتم یافتم)گفتم:آها گوشاش انقدر تیز بوده از زیر مقنعه هم دیده میشده.

باز همه زدن زیر خنده.من که دیگه نمیخواستم مضحکه ی خاص و عام بشم بحث رو عوض کردم و افکارم رو برای خودم نگه داشتم.اما یادمه تا آخر ساعت هیچی از حرفای بچه ها نفهمیدم چون داشتم

به این فکر میکردم این چجوری فهمیده دبیرشون گوشاش تیزه......

پی نوشت:اگه شما هم جای من اون ساختمون آسمون خراش رو می دیدین تنها چیزی که احتمالش رو نمیدادین این بود که اونجا مرکز ناباروری باشه.یعنی ما این همه نابارور داریم؟من فکر میکنم

تعداد نا باورا(کسایی که نمیخوان حقیقت رو باور کنن یکیشونم خودمم)خیلی بشتره از تعداد نا

نظرات 15 + ارسال نظر
خواهری پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:11 ب.ظ


ای وروجک
هندسه؟

این یه قلم رو بیخیال شو

پریا پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:45 ب.ظ http://www.blogme.blogfa.com

حالا اصلا اگه مرکز ناباوری هم بود، برای چی دویدی بری اون تو؟!

خب چون باورم نمیشد.بابا ساختمونش خوشگل بود گفتم ببینم توشم مثل بیرونشه یا نه؟

معصومه پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:49 ب.ظ

اول شدم ...
.
.
حالا بالاخره فهمیدی که اون دوستت چه جوری فهمیده که گوشای معلمش تیزه ؟؟؟
.
.
منم موافقم .. تعداد ناباورها بسیار زیاده ...

عزیزم معذرت میخوام.سوم شدی.اما من همینجوری دوستت دارم.
آره.فقط ضایع شدم کمی.
تو هم ناباوری؟

معصومه جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ق.ظ http://www.ordibehesht1369.blogfa.com

عیب نداره سوم رو هم قبول دارم ..
.
.
نه بابا ناباور کجا بوده .. من از اون زود باورام تازه
.
.
منم دوستت دارم خانوم ..

بهت نمیاد زود باور بباشی
ممنون عسیسم.بووووس

خواهری جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:38 ق.ظ

تو چیکار داری هی زنگ میزنی؟!!
مگه خودت خواهر و مادر نداری؟!!
خوبه منم بیام در خونتون هی زنگ بزنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آخه کجایی؟چرا جواب نمیدی؟نمیخوای با من حرف بزنی.؟وقتی زنگ میزنم هستی و جواب نمیدی؟(آیکون دل شکستن)

siavash شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:47 ب.ظ

salam khoobi? khob alan inja khoobe?

نخیرم خوب نیست.

علس تنهاست شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:37 ب.ظ

سلام خواهری

فکر کنم بد نباشه یک نامه بنویسیم و پیشنهاد بدیم که مراکر نا باوری هم داشته باشیم . فکر کنم خیلی لازم باشه تو این دور و زمونه .آخه اکثر جوونای ایرانی نه اعتماد به نفس دارن و نه خود باوری
البته به جوونا فرصت ندادن تا خودشون رو باور کنن!

چه خبرا خواهری؟دوستا همه خوبن؟

سلام.
همینجوری اعتماد به نفس ندارن فیس و افاده هاشون تمام عالم رو برداشته/وای به حال روزی که اعتماد به نفسم داشته باشن(مخصوصا این مشهدیا)رو همون مراکز ناباروری کار کنن بهتره یه وقت نسلمون منقرض نشه.چه معلوم اگه واسه دایناسورا هم ازین مراکز میساختن شاید الان تو جمع ما بودن(آیکون افسوس)
خبر خاصی نیست همه چی امن و امانه(واقعا هم که امن و امانه.مخصوصا بعد از اعدام آرش و اون یکی)

علی تنهاست شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:32 ب.ظ

به اعتماد به نفس مربوط نمیشه
به نسل فیل ها مربوط میشه
ای کاش به جای دایناسرها نسل فیل ها منقرض میشد مخصوصا تو مشهد، تا کسی از دماغ فیل نمی افتاد پایین
دماغ فیل خیلی بزرگه اونایی هم که ازش میافتن پایین خیلی زیاد ، تازه از فیل ارث میبرن و دماغشون بزرگ میشه بعدش باید باز کلی خرج عمل کنن تا کوچیک بشه

آره نمیدونم این چه خصلتیه تو خون همه ی مشهدیاس.تو هم که جدیدنا قاطی مشهدیا شدی و اصالتت رو فراموش کردی.امروز فردا تو رو هم باید از کنار دماغ این فیلا پیدا کرد.
ولی دماغ عمل کردن خیلی باحاله.قیافه ی آدم خیلی بهتر میشه.نازیشون(دختر عمه مهین)میگفتن من دماغم از یاسی ضایعتره.من باید عمل کنم.نظر تو چیه؟

سیاوش شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:48 ب.ظ

آخیییییییییییی الهییییییییی...

این مربوط به کدوم قسمت نوشته هام بود؟؟؟؟؟؟؟هیچم خنده نداشت

سیاوش شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:56 ب.ظ

پس چی خوبههههههه؟

سعید

عسل شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:49 ب.ظ

من کاملا باهات موافقم ناباور ها حداقل تا جایی که من میدونم خیلی تعدادشون بیشتره ولی کیه که این مشکلو جدی بگیره ........ ما آدما عادت کردیم اینجور چیزا رو مشکل ندونیم ولی بزرگترین مشکل ما همیناست اگه بخوام در این مورد بگم شاید 1 ساعت وقت هم کم باشه پس باید سخن کوتاه کرد راستی من امروز با یکی از دوستام داشتم در مورد تو می حرفیدم البته داشتم میگفتم تو چقدر ماهیییییییییی اسم اومن یلداست مثل تو ماهههههههههه و پر جنب و جوش.............. امروز وقتی دیدمش یاد تو افتادم و بجای تو اونو بوسیدم....... یلدا جونم قول بده اینجا رو تخته نکنی آخه من تازه بهت عادتیدم ...............

بعضی از حقایق رو بهتره باور نکرد.مثل از دست دادن عزیزان.من هنوزم که هنوزه رفتن کیمیا رو باور نکردم.هنوزم هروقت آی دیم رو باز میکنم امیدوارم یه اثری ازش ببینم.بارها شده که میبینم هست و جواب نمیده.اما من هنوز نمیخوام باور کنم که همه چیز تموم شده.
ممنون عسیسم.از همنیجا هم میتونم بوست کنم.بیا.بووووووس.دیدی شد؟دیگه نری جای من این و اون رو بوس کنی ها.
در اینجا رو تخته کنم؟عمرا.تازه کلی دوست باحال پیدا کردم.راستی تو از وب پریا اومدی؟

علی یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:36 ب.ظ

به من میگی مثل مشهدی ها شدم ؟

من قهرم

مگه مشهدیا چشونه؟چرا توهین میکنی؟

عسل سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:24 ب.ظ

وایییییییییییییییییییییییی مرسی عزیز دلم دیگه جات کسی رو نمی بوسم میام همینجا پس اینم بگیر بووووووووووووووووووووووووووس
نه گلم من اوایل مدرسه برا یه تحقیقی که خودمم حالا یادم نیست چی بود کلی سرچیدم که یهو تو یه صفحش تو بودی خوندم و کلی ازت خوشم اومد ولی تو یه مدت نمی اومدی منم ناامید شدم بعدشم خودم به دلیل پاره ای از مسائل نتونستم بیام.......... ولی چند وقت پیش یهو یادت افتادم گفتم بیام یه سر بزنم شاید چیزی گذاشته باشی وقتی اومدم دیدم این همه مطلب جدید گذاشتی کلی ذوقیدم ولی حالا تصمیم گرفتم هر چند روز بهت سر بزنم آخه زود زود دلم برات تنگ میشه..................

آها.حالا شدی دختر با دین و ایمون و با حجب و حیا.
مگه شما تحقیقم میکنین؟ما فقط چرندیاتی که تو کتابامونن رو میخونیم.تحقیق مال بچه سوسولاس.راستی گفتی رشته ات چی بود؟معدلت رو دادن؟چطور بود؟میتونم بپرسم تو کدوم شهری؟
احتمالا آدرس رو اشتباه اومدی.حالا من که بدم نمیاد دوست به این باحالی داشته باشم.اما من که مطلب علمی ندارم.چی سرچ کردی وبم اومده؟
اون ژاره ای از مسائل یعنی چی؟درس؟؟؟؟؟؟؟؟
ممنونم عسیسم.تو خودت وب نداری؟

علی تنهاست سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:53 ب.ظ

مشهدی ها خیلی هم خوبن.مگه من چی گفتم!
من که خودم هم مشهدی ام و مشهد بزرگ شدم

منظورم اون خصلت هایی بود که به مشهدی ها نسبت داده بودی(که صد البته ایطوری نیستن)و گفتی تو هم همچین خصلت هایی پیدا کردی.
من گفتم خدا نکنه همچین خصلت هایی پیدا کنم

پاییـــــــــــــــــــــــــزان چهارشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:54 ق.ظ

خدا خفت نکنه دخترررررررررررررررررررررر

نا باورامون که خیلی زیادن شک نکن

آره.حالا نابارورا چی؟اونا هم زیادن؟
راستی دیدی به واسطه ی تو خاله هم شدیم؟
مترو من رو میگم.بچه ات.چقدر هم که بنده خدا بچه است.آخییییییی.کوچولووووو.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد