hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

امروز تمرین تئاتر داشتیم.یهو به سرم زد وسط تمرین فرار کردم رفتم بالا پشت بوم مدرسه.همینجوری داشتم قندیل می بستم اما چاره ای نبود.آخه باورتون می شه تو۴طبقه مدرسه یه جا واسه قایم شدن نیست؟اون بالا واسه خودم شعر می خوندم و خاطره می نوشتم وادای بچه ها رو در می آوردم.بعد یک آن دیدم تبدیل به یه تیکه یخ شدم.دویدم پایین.دیدم صدای پا میاد.گفتم بچه ها اومدن دنبالم در کلاس رو باز کردم که......دیدم کلاس رو اشتباه اومدم.یعنی اگه سنگ می شدم می رفتم تو زمین بهتر بود. 

خلاصه بدون هیچ حرفی دررو بستم ورفتم طبقه ی پایین.به تابلوی کلاس نگاه کردم(دوم ریاضی)حس کودکی رو داشتم که به آغوش مادر برگشته اما امان ازدست روزگار.تازه کنار بخاری لم داده بودم که دیدم ۲تادوستم و دوستاشون مثل...(اسم اونایی که می خواستم بگم یادم رفت.همون ۳تا مردها تو لوک خوش شانس رو می گم)جلوم سبز شدن.یا ابوالفضل.رسیدن.اینجاست که گناهکاران به سزای اعمالشون می رسن.۳تایی با هم شروع کردن به بدوبیراه گفتن به من. 

من هم در کمال خونسردی گفتم یکی یکی حرف بزنین متوجه بشم.گنده تره که دود از گوشاش می اومد بیرون اومد طرفم.یه قدم عقب رفتم. 

انقدر صداش بلند بود که از محدوده ی شنوایی من خارج شد و از رو حرکات لب هاش فهمیدم داره میگه:((بی عقل کجا گذاشتی رفتی؟ما چه جوری بدون نقش اول نمایش رو اجرا کنیم؟)) 

من هم در جواب گفتم:((دیگه خسته شدم.من دیگه کار نمی کنم از صبح تا شب باید منت شما رو بکشم...))و کلی ور دیگه.خودم هم باورم نمی شد به این سرعت دیالوگ هام رو حفظ شده باشم.بلند زدم زیر خنده.یکی از بچه ها که تا الآن ناظر صحنه بود پرسید :دیوونه شدی هم وطن؟ 

براش تعریف کردم که این حرف ها دیالوگ های خودم تو نمایش بود که ناخودآگاه خوندمشون.بعد به خاطر این اتفاق مبارک من هم لوس بازی رو گذاشتم کنار و رفتم سر تمرین.اما چه تمرینی.نیم ساعت اول که فقط به دارلینگ فکر می کردم و با همه هم قهر بودم.بعد دیدم یه صحنه که می خوام دوستم رو بغل کنم اگه قهر باشم مصنوعی میشه و آشتیدیم. 

ولی امروز چون خودم هم ناراحت بودم خیلی خوب از عهده ی نقشم بر اومدم. 

دعا کنین مقام بیاریم.

نظرات 5 + ارسال نظر
نازنین جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:12 ب.ظ http://harfhayam66.blogfa.com

من عاشقه تیا ترم همیشه فکر میکردم و می کنم که تواناییشو دارم ولی خب هربار خواستم برم دنبالش خانوادم اجازه ندادن بلاخره یه سری معذوریت ها داره دیگه البته تا دبیرستان حرفی نداشتن منظورم بصورت حرفه ای ولی شاید یه روزی یه جایی یه وقتی برم دنبالش...

من هم از بچگی عاشق این حرفه بودم.اما تو راهنمایی که اصلا دنبالش نرفتم.آخه تو مدارس نمونه همه ی زندگی میشه درس.البته نمی دونم من که آدم جوگیری ام چرا جو مدرسه ی نمونه نگرفتتم.
من هم خانواده ام واسه بازیگری گیر میدن.خودم هم دیگه داشت یادم می رفت عاشقش بودم.از نمایشمون فیلم می گیرم اگه شد میذارم اینجا

مونس شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:44 ق.ظ

مشکل چیه الان؟ چرا انقدر ناراحتی؟ البته یه چیزی هم هستا. این روحیه مختص سنت هست. خیلیا اینجوری میشن. فقط سعی کن زیاد جدی نگیریش. خیلی برا دیگران دل نسوزون و نخواه که مشکلاتشونو حل کنی.
نه گلم اشکال نداره. اگه سبک میشی همینجا حرفاتو بزن فقط اگه دیر جواب دادم گله نکن چون میدونی پام درد میگیره تند تند بیام پشت پی سی. اگه تعداد دوستای این بغلو میگی خیلیاشون خیلی وقته اینورا نیومدن. اونایی که همیشه هستن و همراهن به ۱۵نفر هم نمیرسه اما من با ۲۰۰ تا سیاهی لشگر عوضشون نمیکنم. جدی این حالتا که تو روانشناسی بهش میگن تکانه ای بودن به خاطر سنت هست. واللا جووناش الان همه ثبات رفتاری ندارن.
مگه تو رفتی اکو؟ چرا؟ مشکل قلبی داری یا یه چک آپ ساده بوده؟
دختر گل خدا نیاره برات٬ وقتی بیمارستان بودم زیر پیرهن بیمارستاه هیچچی تنم نبود هیچچی. به خاطر پام شلوار هم تنم نبود و به جای دستشویی برام لگن میذاشتن٬ لباسمو بهیارا عوض میکردن.....اینا رو گفتم که به اکو نگی آدم آب میشه. منم تو بیمارستان خیلی گریه میکردم اما زندگیه دیگه از این چیزا هم داره

دلم واسه دارلینگ(همون یارو)تنگ شده بود بهونه میگرفتم.
شکر خدا برطرف شد(پوزخند)

مونس شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:03 ب.ظ

رفتی پشت بوووووووووووم؟
نکن این کارا رو خیلی خطرناکه حسن:)
از اون بزن بهادرایا:) من که نه استعداد دارم اتو تئاتر نه هیچی. البته تو راهنمایی یه کارایی میکردیم محض خنده. اما شماها مقام میارین. من میدونم

بزن بهادر خیلی صفت قشنگیه.یعنی از شر و پیش فعال و بازیگوش و.......بهتره.
تو هم بگو.همه که می گن تو هم روش.ولی خدا رو خوش نمیاد انقدر تهمت ناروا میزنین.
پس فردا که خواستی از رو پل صراط رد شی هی پل رو تکون دادم تا بیفتی پایین می فهمی من بزن بهادر نیستم
راستی این چه نوع صفتیه؟

نانازی سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:49 ب.ظ http://ab5648li.blogsky.com

اوه میبینم که خیلی هنری تشریف دارین !
منم اون جوونیام خیلی تاتر بازی میکردم ! نمایشنامه هم می نوشتم ! همیشه هم توی منطقه امون اول میشدیم !یه بار هم من نفر اول استان شدم ! هییییییییییی جوونی کجایی که یادت بخیر!
راستی کدوم مدرسه هستی!
اوه سوال بدی هست نه !؟

سلام.باورم نمی شه این همون نانازی وب مونسه؟
نه من خوابم.می شه یه جیغ بزنین بیدار شم؟
من می رم نمونه.
ما به زور خودمون رو وارد این عرصه کردیم.راهمون نمی دادن که.ما از پنجره رفتیم تو.

مونس چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:19 ق.ظ

خودش میاد میخونه خانومی.عادت داره جواباشو میخونه آباجیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد