hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

مکافات نامه

بالاخره کارنامه هامون رو دادنافتضاح کرده بودم.قبل ازین که نمره رو ببینم دبیرمون گفت هم وطن جان اگه می خوای گریه کنی از الآن شروع کن که بعدا شلوغ میشه ها.من هم گفتم:گریه چیه؟بچه که نیستم. و شروع کردم به تسبیح گردوندن(من معمولا یکی همراهمه برای وقتی که از جلوی دفتر رد می شم.شوخی کردم از دوستم گرفتم)معدل رو که دیدم می خواستم بزنم زیر گریه .هم چونه ام شروع به لرزیدن کرد دبیرمون لبخند پیروزانه ای(صفت جدیده)زد و من هم خودم رو جمع کردم.بعدش فهمی دم که تا نیم ساعت بعد از دادن کارنامه ها داشتم تسبیح می گردوندم. 

راستی پریروز واسه ما یه جلسه ی پرسش و پاسخ(استیضاح مدیر و اعضای کابینه)گذاشتن.من هم تا تونستم از دبیر فیزیکمون بد گفتم. 

دیروز زنگ آخر خانم ...من روصدا زد.اون موقع داشتیم با دوستم راجع به ازدواج و بچه و خیانت و تلاق و....(اینجا یه چیز سیاسی بذارین)صحبت می کردیم.گفتم الآن گوشم رو می تابونن و پرتم میکنن بیرون. 

خانم....:هم وطن از تو توقع نداشتم راجع به من اینجوری صحبت کنی. 

من:خانم من فقط حرف دلم رو زدم.چیزی که فکر میکردم درسته. 

حالتش عوض شد:آخه هم وطن جان اگه من سر کلاس باتو اونجوری حرف زدم به خاطر رابطه ی دوستانه مون بود 

من؛این که نمی شه من هر چی بخوام به یه نفر بگم و آخرش هم بگم دوستیم دیگه.... 

بقیه رو نمی شه بگم.خلاصه آخر زنگ دبیرمون گفت بچه ها یه برگه بذارین.همه شروع به اعتراض کردن که خانم ما نخوندیم و...من هم گفتم بنویسم؟دبیرمون به بچه ها توضیح داد که انتقادی مرگی کوفتی چیزی دارن بدیم به دبیر نوش جان کنن.(ببخشید من اعصاب ندارم.بعدا اینا رو پاک می کنم)من هم با که گوش مالیه ۱ساعت پیش(همون گفت وگوی دوستانه)یادم نرفته بود به تلافی نوشتم:فرمول خوشبختی=سرکوب عقاید+تعریف بیجا+هندوان(هرچه بیشتر بهتر)تقسیم بر انتقاد از دبیران. 

پایینش هم نوشتم یه شوخیه دوستانه بود.زنگ که خورد هم جونم رو برداشتم و الفرار

نظرات 10 + ارسال نظر
مونس جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:27 ب.ظ

اولللللللللللللللللللللللللل:)

مکافات نامه پست سومه.هنوز اول نشدی.باید تو پست اولم می ذاشتی و ورودم رو تبریک می گفتی.
خیلی خب حالا که شما نمی گی من می گم:هم وطن خوش اومدی.دلمون برات تنگ شده بود(بوووووووووس وقلببببب)

مونس جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:30 ب.ظ

ای بابا تاییدیه که!
عزیزجان الان مهمون داریم. فردا میام یه عالمه کامنت میذارم برات و جواب سوالاتو میدم

برو به مهمون ها برس.ولی بعد یادت نره می خواستی نظر بدی.چه جوری یه کاری کنم تاییدی نباشه؟
قالب کامنت دونی رو چه جوری تغییر بدم؟

ملودی جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:51 ب.ظ http://www.joojoo.blogsky.com

سلام دوست گلم
اگه اجازه بدین سعید دوستمه و خیلی هم دوسش دارم و اونم همینطور ... خوبه گلم؟ ببخشید دیر جوابتو دادم

سلام عزیزم.فکر نمی کردم جواب بدی.ملودی جونم من منظورم این بود که me too
گرفتی؟البته یه سعید دیگه.

نازنین جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:09 ب.ظ http://harfhayam66.blogfa.com

سلام خانوم خانوما وبلاگه جدیدت مبارک یه نیگاه به آپم بکنی میبینی که خیلی وقته آپیدم ولی یه عالمه کار تو این مدت برام پیش اومد که سر فرصت می نویسم

من که خیلی مشتاقم باهات صحبت کنم.زود باش دیگه

محسن شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:53 ق.ظ http://afarine.blogfa.com/

سلام
.
.
از روشنایی گریزان بود.
گفتم که سحرگاهان در برابر آفتاب اش بخواهم دید
و چراغ را کشتم.
.
چندان که آفتاب برامد
چنان چون شبنمی
پریده بود.

کی من؟من که ترس از روشنایی ندارم.
مطلب جالبی بود.

مونس شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:43 ق.ظ

آره عزیزم روش خیلی خوبیه. البته اگه حالت انقدر بد نباشه که نتونی بخندی. خیلی خوب کاری کردی وبتو عوض کردی. اینجا دیگه مال خودته. فقط خواهشا صمیمیتت گل نکنه رمزشو به کسی بدیا:)

آخه صمیمیت که دست من نیست؟می شم دیگه.
تا هفته ی دیگه یهو می بینی زنگ خونه تون رو زدن.میگی کیه:میگم باز کن.هم وطن.
گاهی وقتا صمیمیت به درد می خوره.همش که بد نیست

مونس شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:58 ق.ظ

چرا درس نمیخونی؟ من الان از تو بزرگترم و دارم بهت میگم درستو بخون:)
جدی یلدا الان دیگه همه درس میخونن اگه نخونی اصلا خوب نیست

پس اونی که روزی یه ربع تو دستمه چیه؟
قرار نیست که کتاب از دستم نیفته.
مونسی واسه ما تیریپ نصیحت بر ندار که خودمون یه پا واعظ بی عملیم(به خدا منظورم تو نبودی)بهت همون مونسی جووووووووون خودم بیشتر میاد

آرایانا شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:40 ب.ظ http://www.ariyanna.org

آفرین خوبه ،
اگه واسه طراحی کمک خواستی من در خدمتم
با استعدادی

لطف دارین.مشکلاتم رو از دوستای وبی ام پرسیدم.بازکم اگه مشکلی بود بیزحمت نمی ذارمتون(این اولین باریه که موفق شدم با یکی محترمانه صحبت کنم.فکر کنم دارم آدم می شم)

مونس یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:13 ق.ظ

کوفففففففففففففت روزی یه ربع:))
به هرحال از ما گفتن. اکی همون مونسی جونت میمونم:)))
جواب کامنتتم دادماااا

یعنی چی کوفت روزی یه ربع؟
دختر تو که ازمن عصبی تری.هیچی دیگه.جوابم رو نداد.چند وقته پیداش نیست.میدونه نگرانش میشم.دست رو نقطه ضعفم گذاشته.کجای کارم اشتباه بود؟باید دروغ می گفتم؟به جای اینکه بره داداشش رو نصیحت کنه به من میپره.
مونسی دارلینگ(اینجا اسمش رو نگم بهتره)جواب نمی ده.باز عصبانی شده خیر سرش.
ما انقدر تو این چند روز حرص خوردیم جایی برای کوفت نمونده.نوش جانت.گوارای وجودت......(بووووووس)

مونس چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:16 ق.ظ

خواهرش چند سالشه مگه؟ تئاترتون کی هست؟ من دعا میکنم حتما مقام بیارین. راستی نقشت چیه؟ به بههه لینکدونی آشنا میبینم

نمی دونم چند ساله است.می خوام لینکدونی رو عوض کنم.فکر نمی کردم مثل مال تو باشه.من نقش یه دختر فقیر دارم.فرداست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد