hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

و اینک پایان ماجرا

فکر کنم با این اسمی که من انتخاب کردم هرکسی میتونه حدس بزنه چی شده. 

قبل از شروع داستانم چند تا نکته رو یادآوری میکنم. 

۱ـ فحش ندین.نفرین نکنین.تف نکنین.مسخره نکنین.فقط بخونین وکامنت بذارین 

۲ـ با خوندن این داستان یه کم فکر کنین.بگین اشکال کار من کجا بوده. 

۳ـ من صریحا اعلام میکنم نظریه ی تکنولوژی فکر که میگه به هرچیزی فمر کنی وبخوایش به دستش میاری(تازه ما تلاش هم کردیم)رد شد.خودتون بخونین.میفهمین. 

یه سوال تا اینجا چند نفر طرف منن چند نفر دشمن؟whistling 

حالا بریم سراغ داستان که وقت طلاست.واسه شما نه من.با یه مقدمه میگم. 

عشق چیه؟مدام این سوال رو باخودم تکرار میکنم.چون یادم میندازه که تواین داستان حداقل یه چیز رو یاد گرفتم.این که عشق چیه.البته فهمیدن جواب این سوال واسم گرون تموم شد. 

و ترحم.ازین کلمه بدم میاد.همین کلمه سرنوشت یه آدم رو...نه نه.نمیخوام داستانم رومثل این قصه های تکراری مجله ها بنویسم که معمولا با این جمله شروع میشه(بازهم دختری در دام عشق اینترنتی گرفتار شد)   

                                         گورستانی به نام زندگی

دور از دنیای پر از عادات ما یه دنیایی وجود داشت که من اسمش رو گذاشتم سرزمین تاریکی. 

تو این سرزمین همیشه یه صدا بود صدای خش خش زنجیرها تنها یه تصویر بود تصویر یه صلیب که هرروز یه نفر روبهش می آویختن. اونجا نه عیسی معنی داشت و نه دشمنان مسیح.هر چی بود دشمنی بود.تو این سرزمین یه دختری زندگی میکرد که قلبش صدای زنجیرها میلرزید.وطاقت دیدنه مردی که به صلیب آویزون شده بود رو نداشت.میخواست زنده باشه وزندگی کنه.میخواست تمام تابلوهای خطر رونبینه وبره.جایی که دوست داره نه جایی که باید بره.جایی که تاحالا هیچ کس نرفته نه جایی که رد پاها انقدر زیادن نمیتونه ازبینشون جای پاهایی که همیشه منتظرشه رو بشناسه. 

تنها آذوقه ای که با خودش برد یه قلب بود.توی سینه اش پنهان کرد تا هیچ کس نتونه اونو ازش بگیره.رفت ورفت تا به دریا رسید.به دریا گفت:من میخوام زندگی کنم.زندگی کجاست؟ 

دریا خندید.دختر رفت.به کوه رسید.کوه هم بهش خندید.وبه جنگل وصحرا وبیابون.اما جواب همه فقط خنده ای کوتاه بود.دخترک داستان ما انقدر رفت ورفت تا خسته شد.به خدا گفت:من میخوام ازین جا برم. 

خدا سرش روتکون داد.گفت:همه جا همین وضعه.زمین من پر ازین خنده هاست.تو هم بخند عروسکم.بخند. 

دختر گریه کرد.خدا که طاقت دیدنش روداشت اون رو برد توآینده.تا شاید دختر به آرزوش برسه. 

باز هم رفت ورفت.تا به پسرکی رسید که اونیز تنها بود.از پسر پرید:تو میدونی زندگی کجاست؟ 

پسر گفت:زندگی همونجاییه که عشق توش باشه. 

دختر نمیدونست عشق چیه.از پسر خواست که براش توضیح بده که باید از کدوم مسیر بره تابه عشق برسه. 

پسر نخندید.فقط گفت:عشق تو وجودته زیبای من.کافیه بخوای.اونوقت پیداش میکنی. 

دختر نمیدونست غریبه چی میگه.روبه خدا کرد.خدا دختر را در آغوش کشید وبه آسمان برد. 

دختر از بالا زمین رونگاه کرد.بغل خدا بود اما باز یه چیز کم داشت.از خدا پرسید:گمشده ای دارم.تو میدانی چیست؟ 

 خدا گفت: 

عروسکم این همان زندگی است. 

دختر به زمین برگشت.به پسر گفت:گمونم یه چیزی جا گذاشتم.تو میدونی اون چیه؟ 

پسر خندید.دختر هم خندید.دختر گمشده اش را پیدا کرد. 

دوید ودوید تا به آغوش خدا رسید.دوباره بوسه ی خدا دوباره غرق در آسمانها.این بار همه میخندیدند.دختر گفت:باید بروم.منتظر  است.همه خندیدند.دختر برای همه دست تکان داد واز آنها خداحافظی کرد. 

دختر دوید ودوید تا به جایی که غریبه دقیقه ای پیش ایستاده بود رسید.اما غریبه دیگر رفته بود. 

خدا به سوی دختر رفت.آسمان وزمین وکوه ودشت خندیدند.خدا هم خندید. 

شتابان به اطرافش میدوید.کجایی؟من آمدم.برگرد. 

همه خندیدند.بیشتر وبیشتر.خدا فقط نگاه کرد.باز همه خندیدند.خدا گفت تو هم بخند عروسکم.دختر گریست.برای زندگی دست تکان داد وبا زندگی ای که تازه پیدایش کرده بود وداع کرد.دیگر کسی نمیخندید.وباز صدای زنجیرها وتصویر دختری که به صلیب آویخته شده بود. 

باز هم مسیحی دیگر. 

پسر دختر را صدا زد اما باز هم صدای خش خش زنجیرها آواز عشق را خاموش کرده بود.

                             

نظرات 4 + ارسال نظر
مونس یکشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 04:26 ب.ظ

چیو اول فروردین بهت گفت؟ یلدا میشه یه کم واضح توضیح بدی؟من واقعا سردرنمارم

خودم هم قاط زدم.فهمیدم بهت میگم

مونس دوشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 06:34 ب.ظ

اکی

پریا سه‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:40 ق.ظ

خب یکمی بیشتر تلاش کنی یه چیزی میشی!
الانم خوبه. فقط یکم سردرگمه. ولی با این وجود آفرین. از تلاش دست برندار!

مونس چهارشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 06:44 ب.ظ

یلدا یلدا من پست میخوام یلدا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد