hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

hamvatan

hame chi az eshgh ta siasat

دوست عزیزم کاش میتونستم بهت بگم که چقدر به خاطر حرفات زجر کشیدم.کاش اون شب که زنگ زدیی و داشتم گریه میکردم میفهمیدی دوست داشتم چی بشنوم........ وقتی گفتی دوست داری درد دلم رو باتو بکنم دوست داشتم بگم تو هم مثل بقیه حرف میزنی.تو هم میگی اشتباه میکنم.تو هم نمیفهمی من غم عشق رو دوست دارم(حافظ میدونه)تو هم میگی بس کن یلدا...

سلام بچه ها.این چند خط بالا مربوط به شب تولدمه که تو اتاق نشسته بودم و داشتم شام مهتاب رو گوش میدادم و گریه میکردم.حوصله ی نوشتن ندارم.فقط اومدم بگم.... 

از همه تون بدم میاد.از شمایی که چشم بسته قضاوت میکنین. 

چند وقته باهرکی راجع به کیمیا(عشقم همون یارو)صحبت میکنم میگه زوده به این چیزا فکر کنی. 

من:به چی؟واسه چی زوده؟ 

میگه واسه فکر کردن به ازدواج. 

دوست دارم خفه اش کنم.اما مثل همیشه صبوری میکنم و میگم من فقط میخوام دوسش داشته باشم.چرا هیچکی نمیفهمه؟ 

میگن هنوز ازدواج واسه سن تو زوده. 

میگم من با دایی ام شرط بستم ازدواج نکنم.همیشه هم میگم مگه خلم برم زیر سلطه ی یه مرد؟دیوونه نیستم که ازدواج کنم همیشه بگم چشم شما راست میگی که چی؟که بگن تفاهم دارین. 

میگه:مثل ۳۰ ساله ها حرف میزنی.نمیخوای ازدواج کنی که تو اون رو ببری زیر سلطه ی خودت؟ 

نمیدون چه ربطی داره.میگم به هر حال اینا رو گفتم بدونی من اصلا به این چیزا فکر نمیکنم. 

میگه این حرفا برات زوده. 

میخوام بگم چی برام زوده؟فکر نکردن بهش؟اما انقدر عصبانی ام که بدون خداحافظی میرم. 

 

وقتی میبینم دیگران چه راحت با عشقشون.... 

خسته شدم ازین حرفا.خدا جونم یه کاری بکن.اصلا بحث رو عوض کنیم. 

.یه شعر به همراه خاطره ای از مهدی سهیلی مینویسم که من رو به گریه انداخت.  


اسفند ماه سال۱۳۶۰بود که گذارم به بهشت زهرا افتاد: 

جوانی را بر تخته ی تابوت به آرامگاهش میبردند و بانگ مشایعت نندگان  در فضای پرسکوت و غم آلود آن وادی اندوهی عظیم بر دلها میریخت. 

ناگهان پیرزنی را که مادر آن جوان بود در فاصله ای کوتاه در پی مشایعت کنندگان دیدم که ای کاش ندیده بودم.لنگ لنگان میرفت و قدرت شتاب نداشت.اما در سرحد توان ناله کنان و زجه کشان بدنبال پسر میشتافت.زمانی شیون استرحام آمیزش قطرات اشکم را برخاک ریخت.و دشنه ی غم را در قلبم فرو برد که ناله کنان خطاب به تابوت پسر فریاد زد: 

پرویز جان تو که میدانی من بیمارم.تو که میدانی من پای درست ندارم.پسرم!عزیزم!کمی آهسته تر برو تا برای آخرین بار تو را ببینم. 

پرویزک!آهّسته تر برو...! 

بیا با هم بگرییم 

بیا با هم بنالیم 

بیا بر سروهای رفته در خاک 

بیا برغنچه های خفته در گور 

ببوئیم 

 

بیا با همت اشک 

غبار از چهره ی گلهای پرپر 

بشوئیم 

 

بیا همراه مادرهای تنها 

به گورستان خاموش 

نشان نوجوانان را بجوئیم 

 

بیا سوز دل پر درد خود را 

به خاموشان بگوییم. 

 

بیا با پنجه ها خاک سیه را بکاوییم 

که از هر گوشه ی آن گل برآریم 

 

بیا بر تربت هر نازنینی 

گل اشکی بکاریم. 

 

چه سخت است 

به دست خود جوانی دلربا را 

به گورستان سپردن. 

 

چه تلخست 

ندیده کام دل ناکام مردن. 

 

چه جانفرساست ای یار 

عزیزان را درون خاک دیدن 

 

چه رنج افزاست ای دوست 

ز یاران رشته ی الفت بریدن 

 

جگر سوزست یارب 

زداغ نازنینی خفته در گور 

به بیتابی لب از حسرت گزیدن 

 

و در آن غربت تلخ  

صدای ضجه ی مادر شنیدن 

 

بیا با هم بگرییم  

بیا با هم بگرییم 


نظرات 4 + ارسال نظر
ما دوشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:11 ب.ظ

یلدا خانوم
ما بهش رای دادیم
ما و خیلی های دیگه به کسی که حتی حقوق هم نمیگیره و واسمون خدمت مسکنه رای دادیم
چشم هاتو باز کن
هاشمی و اطرافیانش کم نخوردن
الانم این موسوی بیچاره شده یه بازیچه!
ما فقط سکوت کردیم
ولی هستیم و رای دادیم و خواهیم داد.

شما و خیلی های دیگه رای دادین اما پاش وای نستادین تااینا تونستن جوون های بیچاره رو بکشن.اگه همه ی ما دست به دست هم از رایمون دفاع میکردیم....
در ضمن چشمای من بازه بازه.من چون دیدم جوون ها پرپر شدن و نمیخوام خونشون پایمال بشه سکوت نکردم.
راستی الان که همه میدونیما که رای ملاک نیست.با این حرفا کی رو گول میزنیم؟من یا شما یا دولت رو؟باز هم ممنونم از شما.

مونس چهارشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:28 ب.ظ

اول از همه قالبت مبارک یلدا جان خیلی شیکه. با اینکه سنگینه اما تاااازه لینکدونی معلوم شد.
منم متاسفم براشون که برا قدرت دارن مردمو تیکه تیکه میکنن:(

ممنون عزیزم.دلم برات تنگ شده.نمی دونم چی بگم.باید ین پست رو پاککنم.خانواده من رو ترسوندن

مصطفی شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:41 ق.ظ

سلام
روز درویشی به حمام رفت و ندانسته پول خود را به طراری سپرد طرار منتظر درویش ماند وقتی درویش بازگشت به او گفت چگونه به من اعتماد کردی درویش گفت من به قبول مسئولیتت اعتماد کردم که اگر مالم را ربوده بودی خیانت کرده بودی و خداوند کیفر خائن را خود تقبل کرده
خواهرم ما رای مان را به امانت دست وزارت کشور سپردیم اگر خدای ناکرده در آرا خیانتی شده باشد و کیفر الهی را برای دو روزه دنیا قبول کرده باشند کرسی ریاست که نه تخت پادشاهی نیز برای ایشان ناچیز است
موفق باشید در ضمن قالب نو مبارک

سلام.به به چشممون به نور کامنت برادر بی معرفتمون روشن شد.منور فرمودین وبلاگ بنده رو.میفرمودین گاوی گوسفندی یا اصلا شتری چیزی قربانی میکردیم.چه عجب ازین ورا.راه گم کردین؟آخه آدم ۱ماه خواهرش رو از خودش بی خبر میذاره؟
پشت سرت گفتم تو روت هم میگم داداش به بی معرفتی تو ندیدم.
عجب بچه خرخونی هستی ها.ما که نفهمیدیم چی شد یهو غیبت زد.
البته ۱ماهی میشه همه گم شدن.
در ضمن آخرین نظری که گذاشتی گفته بودی آدرس سایت رو نوشتی ولی من که چیزی ندیدم.احتمالا مشکل از چشمای منه شما وگرنه شما که خواهرتو سرکار نمیذاری.میذاری؟
راستی پست های دیگه رو خوندی؟از تبریکت ممنون داداش گلم

مصطفی سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:09 ب.ظ

سلام
چقدر تند میری صبر کن با هم بریم .. با این سرعتی که تو داری میری بعید نیست تیری ….چراغ برقی …. دیواری …چیزی بیاد جلوت و ترمز بریده جام الرحمن رو یه نفس سر بکشی اولا یه مدت اینترنت خیلی اذیت میکرد دوما ماجراهایی که بوجود آمده و یه عده خدانشناس نه حرمت خون نگه میدارن و نه حرمت ناموس خلق الله رو دیگه دل و دماغی نمونده بود که ... بی خیال... امیدوارم هر چی زودتر اوضاع سرو سامان بگیره و جوونای مردم بیشتر از این کشته نشن در ضمن خدائیش اونقدری هم که گفتی بی معرفت نیستم تازه خر ما از کره گی دم نداشت چه برسه به اینکه بخواهیم خر خون هم باشیم
فعلا ...بای

سلام.تند نرفتم.خب تا حالا ندیده بودم که کسی ۱ماه به خواهرش سر نزنه.(راستش رو بخوای فکر کردم هنوز واسه اون ماجرا با هم قهریم.همون سو تفاهم رو میگم.)به قول خودت خر ما از کره گی دم نداشت.تازه اگر هم به دیواری چیزی رسیدم دنده هوایی میرم.شده تو دیوار هم میرم اما از راهم برنمی گردم.انقدر میشینم تا دیوار رو بردارند(خواهر کله شقت رو میبینی؟)
اینترنت همه رو اذیت میکنه چون یه عده ای اینترنت رو اذیت میکنن.
این ماجراها رو همه ی ما تاثیر گذاشت.صبح تا شب یا پای ماهواره بودیم یا تو نت دنبال خبرها.چیزی که خیلی عذابم میده اینه که خانواده ام نمی ذارن تو تظاهرات شرکت کنم یا حداقل یه مطلب تو اینترنت بنویسم.فقط باید بشینیم و ببینیم جوونای مردم رو میکشن بعدش هم تو تلویزیون میگن اراذل و اوباش بودن دیگه.اراذل و اوباش خود کثافتشونن.شورشی خود نامردشونن.آخه به قیافه ی این بیچاره ها میخوره اراذل باشن؟
من هم همینطور.راستی فال حافظ که گرفتم میدونی چی در اومد؟
بر سر آنم که گر ز دست بر آید دست به کاری زنم که غصه سر آید....
شاهدش هم اینه(دست از طلب ندارم تا کام من بر آید یا تن رسد....)
حتما بخونش.تو هم فکر میکنی حافظ طرفدار احمدیه؟(بیت ۲فال رو بخون)
خدائیش هستی خوبم هستی.خرخون بودن هم...ببخشید زرنگ و درسخون بودنت هم انکار ناپذیره(هر وقت تو تعطیلاته بیشتر میای ولی من بر عکسم).داداش غرب زده ی من بای چیه؟بگو خداحافظ.
راستی یه سوال اگه خطری بود برام ایمیل بزن جوابش رو.تو هم رفتی تظاهرات مسالمت آمیزی که مسالمت آمیز نبود؟
خداحافظ داداشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد